۱۳۸۹ آذر ۲۳, سهشنبه
۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه
۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه
جمع بندی بایدها و نباید های دوستان
بارانی در اولین نظر که گذاشته بود گفته بود که همه مردم را باید روشن وبیدار کرد وعمده اشکال انقلاب 57 وبه نتیجه نرسیدن آن انقلاب را جدایی دانشجو از عوام میداند عوامی که هنوز آگاه نشده بود وبا فاصله از دانشجوی انقلابی گام بر میداشت ومعتقد است باید با یک کار فرسایشی نوری بر افروزیم که در تمامی خانه ها را روشن کند ومربوط به عده خاصی نباشد واگر لازم شد خود را فدای نسلهای بعد کنیم ودوستی دیگر تاکید میکند که باید از انباشت تجربه ها استفاده کرد ویادآور میشود که استبداد ضد دینی بود که باعث تولید استبداد دینی شد واگر امروز دوباره همان کار گذشته را تکرار کنیم اینبار به استبداد ضد دینی میرسیم ویکی از خطراتی که حرکت امروزمان را تهدید میکند دوری جستن از تعقل وعقلانیت است چند دوست دیگر بالا بردن آگاهی افراد جامعه وبالا بردن شعور سیاسی ودوری از تعصب کورکورانه را هدف میدانند ودوست دیگری بنام صادق میگوید نباید رهبر مدار باشیم واینکه به حقوق همدیگر بالاخص اقلیتها احترام بگذاریم ودقیقا بدانیم که چه میخواهیم ونباید کورکورانه بدنبال سرنگون کردن حکومت باشیم وژاندارک عزیز صبوری وآگاهی بخشی به جامعه را بایدی مهم میداند وسورنای عزیز تاکید میکند که جامعه ایرانی ، یک جامعه مذهبیست وباید به آن در مبارزات توجه کنیم ودر هر حرکتی آن را لحاظ کنیم وتاکید میکند که باید سطح کیفی زندگی را بالا ببریم ، گرد آفرید تاکید میکند حضور پیدا نکردن در انتخابات وسر صندوقهای رای را روشی برای آینده عنوان میکند ومنزوی کردن حکومت را روشی برای آینده وامروز معرفی میکند ودوستی دیگر بالا بردن سطح فرهنگی جامعه را در بلند مدت راهکار میداندواستراتژی گفتمان وگسترش آگاهی رو بهترین راه برای دراز مدت میداند وصالح تاکید میکند باید به رشد سیاسی رسید که برای هر موضوعی اعم از گرسنگی ،بیکاری ،گرانی و... دست به اعتراض بزنیم وبه خیابانها بیاییم وباید به یک بلوغ سیاسی برسیم ونه اینکه حافظ منافع عده ای مانند موسوی وکروبی باشیم.
دوست دیگری میگوید باید ابتدا مشکلات ونقصها را شناخت وسپس برای حل کردن ودرمان انها چاره اندیشید وبیشتر بر تغییر فرهنگ جامعه وشناخت نقصها وبرطرف کردن آنها تاکید میکند ودوستی دیگر مینویسد باید از سیاه وسفید کردن شخصیتها ومسائل دوری کرد وآنطور که هستند به آنها نگریست واینکه از تقدس وبت سازی دوری جست وافراد را سعی کنیم خاکستری ببینیم فردی دیگر به تعامل بین افکار صحه میگذارد ونقش رهبر را در حرکت وجنبش یادآوری میکند ،مهدیه عزیز تنها راه چاره را فقط اصلاح میداند واز انقلاب نهی میکند ووحدت بین جناح ها وگروهها را برای نیل به هدف وپیشرفت ضروری میداند .
خواننده دیگری میگوید که باید تکلیفمان را با خودمان مشخص کنیم واهداف خود را مشخص کنیم وخواسته ها ی خود را تعیین کنیم ،واگویه مینویسد بزرگترین مانع در رسیدن به اهداف دموکراتیک را افراط در رفتار واحساس گرایی مفرط میداند وتاکید میکند تا اعتدال وخردورزی در جامعه نهادینه نشود دموکراسی نمیتواند خودش را از عارضه هرج ومرج گرایی وآنارشی مصون نگاه دارد ،دوستی دیگر تاکید میکند که باید از ورود اندیشه ها وخواستهای غربی در حرکتمان جلوگیری کنیم وهدف را یک رنسانس ایرانی _اسلامی قرار دهیم ،فونیکس آگاه سازی جامعه وعبرت از اشتباهات گذشتگان را یک چراغ برای آینده میداند وتبادل نظرات وبحث وبیان افکار را گام مهمی برای رسیدن به آگاهی میداند .
بارون خانم : بیخیالی وبی تفاوتی رامانند ویروسی میداند که هر روز مبتلایانش زیادتر میشوند وقشر بیشتری از افراد جامعه را در بر میگیرد واین را آفتی بزرگ وخطری برای اجتماع میداند شور وشعف مینویسد سازمان نیافتگی وسازمان گریزی را کی از خصلتهای جامعه ایرانی میداند که باید برای تغییر آن تلاش کرد وتاکید میکند که باید تمام گروهها به نظرات وعقاید هم احترام گذاشته واز افکار انتقام جویانه دوری جست باید میزان مطالعه را بالا برد و از رفتارهای هیجانی دوری جست ونباید خط قرمز وتابویی را قائل شد وهیچ گروهی نباید برای خود امتیاز خاصی قائل باشد وبایستی از خشونت دوری جست ووباید برای حفظ وارزش نهاد دین آنرا از دولت جدا کرد واز خرافات وکهنه پرستی پرهیز نمود ،خدای ابوذر نیز در ادامه میگوید تغییر در عملکردهاوتحقق یافتن قانون اساسی میگوید علیرضا میگوید باید صبر کرد ودوستی دیگر نقد منصفانه ودرست را برای رسیدن به جامعه ای پویا مفید می داند محمد علی احترام گذاشتن به همدیگر را یک باید مفید یمداند اقبال پیشنهاد میکند از جنبه پوپو لیستی به گفته های میرحسین توجه کرد ویکی از بزرگترین دلایل شکست حرکت اخیر را سوئ مدیریت ونگاه منفی پوپولیستی میر حسین وسایرین میداند وتاکید میکند ارکان حکومت دموکراتیک ،تکیه بر حزب گراییست ،دوستی دیگر تنها راه دوری از تعصب را به زیر کشیدن دین از مسند قدرت میداند ومریم مالک میگوید ابتدا باید به شناخت از خود برسیم واصلاح را از خود آغاز کنیم ونقد را از خویش آغاز کنیم و مریم (موج)همه را دعوت به این اصل میکند که از سیاه وسفید جلوه دادن شخصیتها دوری کنیم ومنصفانه دیگران را نقد کنیم از خوبیها تعریف واشکالات را بیان کنیم
امیدوارم دوستان کاستیها را بر من ببخشند وخود را صاحب نوشته بدانند ودر رفع وتکمیل آن یاریم کنند.
۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه
...........................چه نباید کرد.........................
یادمان باشد: باورهایمان شاید دروغ باشند
۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه
امروز چه باید کرد
۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه
هدف از آتش زدن قرآن
۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه
بنی صدر وآنچه خیانت نامیده شد
۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه
نقش اجتماعی وسیاسی زنان در اجتماع
در جامعه امروز ایران بر خلاف دهه های پیش نقش زنان به نسبتی پررنگ تر شده وحرکتهای نه چندان بزرگی هم انجام شده که خود قابل تقدیر است اما همچنان در عمل ومحتوا آنچنان که میبایست اانجام نشده است وهنوز راه طولانی وجود دارد این حرکت که از زمان انقلاب مشروطه نمود بیشتری در ایران پیدا کرد وزن به عنوان ضعیفه ای که شناخته میشد ودر اندرونی محفوظ بود برایش نقش دیگری تعریف شد واین آغاز راهی شد که تا امروز ادامه دارد ولی همیشه موانع ومشکلاتی در این راه وجود داشته که براحتی وبه سادگی قابل حل نمیباشند بلکه باید با جدیت همه ،بالاخص خود زنان این موانع مرتفع شود ،شاید اولین مانع در راه ورود اجتماعی زنان به جامعه ،نظام مرد سالارانه جامعه ماست که بصورت فرهنگی عمیق در آمده است وبیشتر قوانین ورفتارها از این فرهنگ سرچشمه میگیردمثلا بیشتر شغلها ومناصب حکومتی برای مردان تعریف میشود شغلهایی که زنان هم براحتی میتوانند انجام بدهند وشاید حساسیت آنهادر انجام دادنشان بیشتر باشدونکته دیگر اینکه در بیشتر خانواده های ایرانی زن نقش دوم را در تصمیم گیریهای مهم در خانواده ایفا میکند واگر زنان دخالت کنند انگ زن زلیلی به مرد داده میشود واین دو نگرش هر دو مشکل دارند بلکه باید زن ومرد در تصمیم گیریها مکمل هم باشند وآن موقع مهم نیست که چه کسی حرف آخر را بزند .
شاید یکی از دلایل اصلی عدم ورود زنان به مسائل اجتماعی وسیاسی، خود زنان میباشند که کمتر به این گونه مسائل وارد میشوند وبه آنها علاقه نشان میدهند وبقول یک دختر که میگفت اینقدر مشکل از قبیل نوع پوشش،رنگ لباس وغیره برایمان درست کرده اند که فکر کردن به این مسائل دیگر مجالی نمیدهد، درست است همه عوامل دخیل هستند ولی اگر زنان نقش فعالی در جامعه وسیاست میخواهند باید سخت کوشی کنند وسختیها را بجان بخرند ودخیل شدن در قدرت اجرایی کشور را حق خود بدانند درست است زنان در مشاغل زیادی هستند ولی بیشتر این مشاغل مربوط به کارهای دفتری ورده های پایین مشاغل است وهنوز نتوانسته اند به رده های بالای مدیریتی نفوذ کنند وشاید برایشان امروز آرزویی دست نیافتنی باشد زنان با پرداختن وعلاقه به موضوعات اجتماعی وسیاسی که البته به علت نبود تشکلهای منسجم در جامعه ما سخت تر است میتوانند خود را به جامعه دیکته کنند که راه آسانی نیست ،این راه شروع شده است با ورود زنان به دانشگاهها وفعال شدن انها در موضوعات سیاسی مانند حوادث بعد از انتخابات که زنان خود پیشرو هم بودند ویا انتخابات ریاست جمهوری که زنان در کنار شوهرانشان بودند شاید عده ای بگویند عوام فریبی بوده است ولی از نظر من نیازیست که جامعه میخواهد وگرنه چرا سالهای قبل این اتفاق نمی افتاد واین را باید نقطه شروعی دانست وهمین که زهرا رهنورد همچنان در صحنه مانده است خود نقطه نورانی است که باید به فال نیک گرفت مشارکت زنان در این صد سال روبه رشد بوده ودرست است به کندی پیش میرود اما همچنان ادامه دارد واین تابوی فرهنگ مرد سالارانه ترک برداشته است وتا پایان این راه وشکل گرفتن شخصیت اجتماعی وسیاسی زن راهی دراز مانده است ولی باید قبل از هر کاری وتصویب هر قانونی از لایه های پایین جامعه شروع کرد ونگرش ها را نسبت به شخصیت زن تغییر داد همین افرادی که دم از برابری حقوق زن ومرد میزنند آیا اعتقادی به این حرف دارند ؟
در ادامه این مطلب به موانع ومشکلاتی که پیشرو است ونیز به کارهایی که باید انجام گیرد تا فرصت ورود به عرصه های اجتماعی وسیاسی فراهم شود
موانع؟
1-فرهنگ مردسالاری حاکم،فرصت وامکان فعالیت ورود زنان را به عرصه سیاسی –اجتماعی گرفته واینگونه جا افتاده که زنان صفتی مانند ، ناتوانمد بودن ،مدیر ومدبر نبودن ،ضعیف بودن ،احساسی بودن و...مهیا نمیسازد واگر هم مهیا باشد ورود به آن سخت ودشوار است
2-عرصه برای مشارکت سیاسی طوری تصویر شده است که تنها بر اثر علایق مردانه شکل میگیرد ودر آن پرداختن به حوزه زنان ،زنانه تلقی میگردد.
3-تهدید وتحقیر شخصیت انسانی که نسبت به زنان اعمال میشود باعث شده تا زنان جامعه نسبت به قوا وتواناییهای خود ناباور شوند وضربه های روحی وجسمی جبران ناپذیری بخورند
4-وجود تضادهای فکری واعتقادی بین عینیتهای جامعه وحقیقت مطلوب وآرمانی موجود
5-عدم شرکت زنان در مشارکت اجتماعی وبکارگیری آنان در تصمیم گیریهای گروهی وجمعی واینکه به نحوه اندیشه وقدرت وخردورزی آنها در کارهای گروهی بهایی داده نمیشود.
6-مورد دیگر ایجاد نا امنی ونگاهی است که توسط مردها به زنان میشود وانها را برای خواسته هایی غیر ازحضور فعال آنها در جامعه وجود دارد
وحال کارهایی که باید انجام شود تا این فرصت حضور بدست آید
1-ابتدا باید قبل از هر کاری، فرهنگ وساختارهای ذهنی موجود در جامعه دچار تغییر وتحول مثبت به زنان شود هر قانونی ،تبصره ای وعملی روبنایی است و موقتی ،وره به جایی نمیبرد باید فرهنگ را از پایین دچار تحول کرد واین کار باتغییر افکار تک ،تک افراد جامعه امکان پذیر است
2-خود زنان باید به توانمندیها ،شایستگیها واستعدادهای خود مومن وآگاه شوند ،وبه این باور برسند که خواستها،نیازها ومطالبات آنها نیز بعنوان یک نیمه دیگر اجتماع باید در نظر گرفته شود
3-اصلی ترین وظیفه همه انسانها وبخصوص زنان ،رسیدن به سرچشمه های دانایی است چرا که تنها با خردورزی افراد هر چامعه است که آن جامعه به سوی نیکی وپیشرفت حرکت میکند باید زنان با دخالت در امور سیاسی واجتماعی که نمایانگر بلوغ فکری ورشد شعور وآگاهی آنان است برای انجام این مهم زنان باید خود را با مهارتها و تخصصها وفنون مجهز کنند
4- مورد دیگر وظیفه ما مردان است که به زنان جامعه اعتماد کنیم وبه آنها فرصت حضور در عرصه مشارکت اجتماعی بدهیم ونگاه سنتی خود را به انها تغییر دهیم ودر عرصه اجتماعی به عنوان یک انسان همسو به آنها نگاه شود وسعی کنیم ناامنی موجود در جامعه را به فرصت برای حضور زنان در اجتماع تبدیل کنیم .
ادامه راهکارها به خوانندگان واگذار میشود
لیست وبلاگهای دوستانی که در این باره مطلب نوشته اند:
چرکنویسهای پاک http://wwwpureproof1.blogspot.com/
لیلیانا http://www.liliana2.blogsky.com/
پدرام بارانی http://pedrambarani.wordpress.com/
درمه http://dar-mah.blogspot.com/
آرام ولی مصمم http://peiton.blogfa.com/
معجزه امید http://mojezehope.persianblog.ir/
منطقه ای بیطرف در یک منزل مس http://dankyshoot.blogspot.com/
کورسوی حقیقت http://koorsooyehaghighat.blogfa.com/
جایی سبز تر از همیشه http://ghazale6.blogdoon.com/
گلهای لیمویی http://dararezuymoj.blogfa.com/
۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه
................درسی بزرگ..................
آنچه خواندید قسمتی از داستانی بلند از سقوط دولتی میهنی بود که برای سربلندی این سرزمین بپا خواسته بود وداستان سقوطش نقطه عطفی در تاریخ ایران است تا فراموشمان نشود واین حادثه دیگر تکرار نشود دولتی که با همکاری عده زیادی سقوط کرد از مذهبیها به رهبری کاشانی گرفته ، توده ایها، سلطنت طلبان ،بیگانگان ولشکر پیاده نظام عوام که تا نباشند اتفاقی نمی افتد وشاید اگر دولت سقوط نمیکرد امروز وضع چنین نبود ومسیر تاریخ به اینجا نمیرسید شاید بهترین صفت برای مصدق مرد تنها بود کسی که در وطنش بخاطرسربلندی وطنش مبارزه کرد اما در بین مردمش تنهابود تا لحظه مرگ که در احمد اباد تنها از این دنیا رفت تا شاید بعد از مرگش عده ای به رفتنش افسوس بخورند کسی که تا زنده بود عده ای میگفتند او طرفدار شوروی وتوده ایست وتا از دنیا رفت میگفتند او انگلیسی بود ،بعدها سندی منتشر شد که نشان میداد دولت انگلستان به عده ای پول میداد تا در روزنامه ها بنویسند مصدق طرفدار انگلستان است تا با این کار او رانزد مردم فردی طرفدار انگلیس تلقی کنند مصدق تنها بود وتنها رفت شاید مانند امیرکبیر ،فراهانی،ودیگر آزادیخواهان این سرزمین.داستان مصدق یاد داستانی باستانی انداختم که فردی که خاندانش پادشاه نبودند ادعای پادشاهی کرد وپادشاه شد اما مردم او را در خیابانها کشیدند ومیگفتند خون شاهی در رگش نیست .
کودتای 28 مرداد از این نظر مهم است چون دولتی ملی سقوط کرد ونیروهای کودتا هم از طیفهای گسترده ای بودند علمایی که بعلت مخالفت با مصدق تن به این کودتا دادند وایت الله بهبهانی با موافقت کاشانی تظاهرات اون روز را به راه انداخت ونیروهای مذهبی هم همراهی کردندونیز اوباشی که به پیشوایی شعبان بی مخ وطیب حاج رضایی شرکت داشتند وعوامی که دیروز یا مرگ یا مصدق را سر میداند ودر روز28 مرداد مرگ بر مصدق سر دادند ومثل همیشه تغییر جهت دادند تا به ما بیاموزند تا آگاهی اقشار جامعه صورت نگیرد کودتای 28 مرداد همیشه محتمل است ونظامیانی که حاضر شدند دوباره دیکتاتوری به مسند قدرت برگردد وشاید خود مصدق که خیلی پاک وصادق بود چون از رخ دادن کودتا مطلع بود ولی نمیخواست به زور متوسل شود ووقتی بعد از کودتای نافرجام 25 مرداد طرفدارانش تظاهرات کردند انها را به آرامش وتمام کردنش ترغیب کرد ونمیدانست که حزب باد هر آن تغییر جهت میدهند وشاید هم میخواست سیاستمداری صادق باشد کودتای28 مرداد باعث شد که مسیر تاریخ ایران عوض شود دیکتاتوری بشکلی بدتر برگردد وشاید افراطی گری ومبارزه مسلحانه ای که بعدها برای براندازی صورت گرفت نتیجه اش شد وباید یادمان نرود غربی که امروز ازدموکراسی سخن میگوید دیروز دولت مردمی را ساقط کرد وبجایش دیکتاتوری را حمایت کرد والبته ان زمان منافعش ایجاب میکرد وامروز هممنافعش در طرفداری از دموکراسی ایجاب میکند واگر بزرگترین دلیل ان کودتا از نظر من رشد نکردن مردم وعدم بینش سیاسی درست ونداشتن اگاهی کافی بود آگاهی که هنوزم بدست نیامده شاید دیروز به علت نبود امکانات توجیح شدنی بود اما امروز دیگر تکرار کردن آن حادثه ها توجیهی ندارد وباید آگاه شد ودوست ودشمن این سرزمین را شناخت تا دیگر کودتا به هر شکلش دوباره رخ ندهد کودتایی که البته سال قبل به شکل دیکری رخ داد با خریدن رای ، فریب مردم واستفاده کردن از عدم رشد عوام وفریب مذهبی که رخ داد اما این بار شکلش فرق داشت ولی دلیلش یکی بود عدم آگاهی مردم البته نه همه، از مسائل
قسمتی از آخرین گفته های دکتر فاطمی کسی که پیشنهاد ملی شدن نفت راداد، قبل از مرگ:
"من از مرگ ابايي ندارم. آن هم، چنين مرگ پرافتخاري. من مي ميرم که نسل جوان ايران از مرگ من عبرتي گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارند جاسوسان اجنبي به اين کشور حکومت کنند."
در بامداد 19 آبان سال 1333 بدن نيمه جان دکتر فاطمي را که به شدت زخمي و تب آلود بود کشان کشان به پاي جوخه اعدام مي برند و با شليک 8 گلوله توسط چهار سرباز در لشکر 2 زرهي تيرباران مي کنند تا دفتر زندگي «دکتر سيد حسين فاطمي» براي هميشه بسته شود
.................خوشحال میشم هر یک از دوستان پیامدهای این کودتا را به نظر خودشان بنویسند تا این نوشته کامل شود...................
۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه
محمّد جان! اگر امروز خودت بودی به این اسلام، تسلیم میشدی؟
محمد جان! در این سحر! در این هوای گرگ و میش که مرا به یاد گرگ های درنده ای می اندازد که میش ها را به قصد جراحت حمله ورند اما فراموش کرده اند که دوران تاریکی را نیز پایانی است، برایت قلم می فرسایم. در این هنگامه ی سحر! نیّت کرده ام تو را مثل هیچ وقت بخوانم و از سر بی ریایی صدایت کنم و دوستانه بگویم محمد جان لبخند هایت را دوست دارم!
محمد با صفایم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که جاهلان تو را در گوشه ای از صحرا میافتند و از تو میخواستند برایشان قصه بخوانی. تو نیز با تبسم های زیبایت در حالیکه سر آنان را بر روی زانو داشتی، وحی هایت را برایشان می خواندی. و زمانی که سعی در سامان پیروانت داشتی، شبانه همان سر به زانویت نهاده ها، قصد قتلت کردند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم به جنگ طلبی و خون خواری می شوی.
محمد عزیزتر از جانم! دوستت دارم؛ آن هنگام که تمام عمر به امین ملقّب بودی اما وقتی امانت خدایت را بازگو کردی، دشمن هایت در بیابان تبعیدت کردند و زخم های التیام ناپذیر بر روح خسته ات زدند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را اتهامی چون راهزنی می زنند.
ای همچو گلها همیشه معطر و خوشبو! دوستت دارم؛ آن هنگامی که در سجده بندگی غرق بودی و با خدایت خاشعانه از عشق می گفتی و فردی رَحِم شتر تازه هلاک شده اش را با جنین شتری که هنوز در آن رحم وجود داشت، بر سر و تن همیشه پاکیزه ات کوبید و تو بی آنکه تکانی بخوری، سجده ات را تمام کردی و سپس با چشمانی مغموم نشستی و اندکی بعد گفتی “خدایا این قوم جاهلند، آنها را ببخش!”. بی آنکه لحظه ای بغرّی و غم جهل شان را در سینه نگه داشتی و لبی بر لعن تر نکردی. و بیشتردوستت دارم وقتی که امروز، تو را فردی مالیخویایی تصور میکنند که فقط به فکر عقده گشایی های فقرهایش بود و از بی خردی رنج می برد.
محمد خوش اخلاق! دوستت دارم؛ آن هنگام که از ناراحتی و خشم به جوش می آمدی اما چشمانت را لحظه ای می بستی و با یاری از همان یگانه ای که تو را متحول کرد، قلب خود را بار دیگر وسعت می بخشیدی و در حالیکه از درون آکنده از خشم بودی، سر به فروتنی پایین نگه میداشتی تا بر اثر خشمت از مسیر حق اندکی نلغزی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، مکتبت را به خشونت محکوم می کنند.
محمد خنده رو و صبورم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که جاهلانی پیرامونت را گرفته و با حرفهای بیهوده تو را مشغول میکردند، اما تو باز هم لبخند می زدی و باز هم صبوری میکردی. تو را دوست دارم آن هنگام که بی هیچ چشم داشتی خاطر را رنجور از سنتهای بی حاصل و مرگبار جاهلان می کردی و تمام کوششت را در اصلاح و هدایت می کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را متهم می کنند که پایه گذار سنتهای خرافه هستی و پیروانت نیز با رفتارهای منحرفشان، این دعاوی را تقویت می کنند.
محمد معقولم! دوستت دارم؛ آن هنگام که مردمت از تو معجزه ای طلب میکردند، غافل از آنکه هر روز به بزرگترین معجزه تاریخ گوش میدادند و تو بر ایشان روزانه آنرا می خواندی و اما در پاسخ طلبشان باز هم تبسم می کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را نه به پیامبری که به ساحر بودن می شناسند.
محمد با گذشتم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که برای ایجاد نزدیکی اقوام و سامان بیوه های شهیدان و در جنگ کشته شدگان، تن را به سختی زن داری می دادی و جاهلان به ابتر بودن، استهزایت می کردند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم به زن بارگی و بوالهوسی می شوی.
محمد مهربانم! دوستت دارم؛ آن هنگام که دست های دخترت را می بوسیدی و با چشمان روشنت، برق شادی را به جاهلانی نشان می دادی که دختران را در زیر خرمن ها خاک می کردند تا از بیم بی آبرویی دختر دار شدن! برهند. و بیشتر دوستت دارم وقتی امروز، آیینت را محکوم به تبعیض جنسیتی می کنند.
محمد راستگویم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که یارانت و امتت همگی بر می آشفتند که محمد چه شده است که روزهاست که خدا تو را نخوانده و وحی بر تو نازل نگشته؟ و خودت از همه بیمناک تر و دل آشوب تر، با چشمان نگرانت اما باز هم روشنت، پاسخی نداشتی و جز صبر بر تقدیر خدا و رفتار بندگانش، هیچ نمی کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم می شوی که تمامی وحی ها توّهماتی از ذهن خودت است.
محمد! ای بنده صالح خدا! دوستت دارم؛ آن هنگام که الله را، یگانه خالق هستی، به جاهلان معرفی کردی، کوشا بودند تا تو را با زر و درهمی ساکت کنند و تو ماه و خورشید را نیز بهایی اندک در برابر رسالت ربّ خویش می دانستی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، رسالتت را رنگهای قدرت طلبی و مال خواهی می زنند.
محمد با ادبم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که تمامی اطرافیان، با حضور دهقان گندمگون چهره در مسجد، به خنده و مسخره کردن آن عبد خدا مشغول شدند اما تو با محبتِ تمام، دست پینه بسته ی او را بوسیدی و به اصحاب مرام حقیقی ات را نمایاندی. و تو را بیشتر دوست دارم وقتی که امروز، کاریکاتورهایی را می بینم که تو را به سخره می گیرند.
محمد ژرف اندیشم! دوستت دارم؛ آن هنگام که برای سفارش به منع یک خرما به یک کودک!، عامل قبل از آمر می شدی و کسی در آن ایّام ژرفای نگاهت را درنیافت. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که خویش را رهرو آیینت می پندارند، بدون هیچ ملاحظه ای با شلّاق حد میزنند و خود در خفا آن کار دیگر می کنند.
محمد! ای آزاده ام! دوستت دارم؛ آن هنگامی که ساعتها با یاران و حتی سبک مغزان مشورت می کردی و علی رغم اشتباه همگان تن به نظر جمع می دادی و همیشه به خاطر آزاد اندیشی ات، مردم زمانت را به نداشتن علم و کفایت راهبری ات به شک می انداختی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، کسانی خود را در جایگاه تو می دانند و قلدرانه سعی بر کرسی نشاندن حرفشان دارند.
محمد خردورز و عقل گرایم! دوستت دارم؛ آن هنگام که مردم پس از مرگ پسرت با دیدن کسوف، در پی رسانیدن تو به مقام خدایی بودند اما تو با خطبه ای کوبنده ذوق ناشی از جهل آنان را محکوم کردی و در دم کشتی. وچه بسا آنان از تو آزرده و نومید گشتند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، پیروانت در ماه عکس فردی را می بینند و مطیع بی تفکر برخی می شوند.
محمد بی ریایم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که هر کسی را می دیدی، حتی کودکی را، سریعا سلام می دادی. بسیاری تو را خرده می گرفتند که چه پیامبری هستی که اینقدر خود را کوچک می کنی و چون بندگان رفتار. در پاسخشان می گفتی مگر از من بنده ترنیز هست؟ آن هنگام که در مسجد می نشستی تا تک تک مردمت بیایند و با تو از دل خسته شان بگویند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که احساس می کنند وارث جایگاه تو هستند، از اینکه دستشان را ببوسند و از قدم شان تبرک بجویند، لذت می برند. بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که خویش را طالب حکومت تو می دانند، بندگان پروردگارت را گهگاه دست به سینه به بارگاه خود راه می دهند تا آنان را مدح و ثنا کنند.
تو را، لبخندهایت، شب زنده داری هایت، تضرع های عاشقانه ات، الله اکبر گفتن های سحرگاه های خاشعانه ات و دعوت عقل گرایانه ات و از همه زیباتر چشمان روشنت را دوست دارم.
محمد عزیزم! دعایم کن تا رهرو رهی باشم که راهبرش تویی!
دعایم کن…
منبع: وبلاگ پدرام بارانی آدرس http://pedrambarani.wordpress.com
۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه
روزه
ماه رمضان رسید و روزه گرفتن بر مسلمانان واجب شده ودر این دوران سوالهای زیادی بوجودآمده وباید برایشان جوابی پیدا کرد. در دنیای امروز برخلاف قرون گذشته ذهنهای پرسشگر سوال میپرسند ودلیل میخواهند که چرا باید روزه گرفت والبته عده ای نیز بکلی دین را طرد کرده اند وبا دلیل یا بدون دلیل آن را رد میکنند وهستند کسانی مانند گذشته که بدون دلیل و به علت عجز پیامبر را جادوگر ودیوانه میخوانند اما امروز از همه اقشار وجود دارد ونمیشود دیگر مانند گذشته برخورد کرد ومن نیز به نوبه خودم با اطلاعاتی که دارم بر خود دیدم که دلایلم را برای روزه گرفتن بنویسم ودیگران هم میتوانند بگویند که چرا میگیرند وچرا نمیگیرند
همان طور که در آیه بالا آمده معلوم میشود که روزه بر امتهای پیشین ودر دینهای گذشته نیز واجب بوده وامری جدید که در اسلام باشد نیست چون از نگاه قرآن دین از ابتدا تا خاتمیت یکی بوده ودر طول تاریخ در حال تکمیل شدن بوده است وفرستادگان خدا با توجه به مقتضیات زمان آنرا بر مردم عرضه میکردند واین نظر که عده ای ایراد میگیرند که بعضی از احکام اسلام مربوط به یهود ،مسیحیت وزردتشت بوده را خود قرآن بیان میکند ونمیتواند عیب ونقصی باشد چون مسلما خدا از ابتدا یکی بوده وخدای عیسی ،موسی وزردتشت یکی بوده است که بعدها پیروان آنها خدای دیگری از او ساختند و دینش را پاره پاره کردند وهر حکمی آن معنای ابتدایی را از دست داده وبه خرافات تبدیل شده که این را نباید به حساب احکام ابتدایی گذاشت.
روزه هم یکی از همین احکام بوده ،چون در بین دیگر ادیان هم سابقه داشته وحتی خود بت پرستان هم روزه میگرفتند ،حال شاید نحوه وهدفشان آن هدف ابتدایی نبوده است مانند قربانی که برای بتها میکشتند واسلام آن را مختص خدا کرد وگوشتش را نه برای خدایان که برای بندگان خدا دانست وروحش را عوض کرد .روزه را نیز میتوان بصورت های مختلفی تعبیر کرد عده ای فقط قصدشان نخوردن از سحر تا غروب آفتاب است وعده ای نیز پرهیز از گناهان وعمل کردن به نیکیهاست وشاید برای عده ای نیز تمرینی برای یازده ماه سال باشد تا هر ماهشان رمضان باشد وخود را برای روزهای سخت آماده کنند این ماییم که به آن معنی میدهیم وهر کس بهره ای از آن میبردنباید ایرادهایی گرفت که جوابشان دردی را دوا نمیکند وفقط سفسطه بازی در دین است سوال هایی را باید مطرح کرد که راهگشای امروزمان باشد بدون تعصب واز روی بی طرفی با همه مسائل برخورد کنیم .
خدا فرموده روزه بگیرید وپاداشش را مشخص نکرده وبه عهده بندگانش گذاشته که هر کدام به اندازه درکشان از آن بهره مند شوند حال عده ای در این ماه پرخوری کنند واز این ماه زخم معده را به ارث ببرند وعده ای نیز در انسان بودن سبقت بگیرند والبته هر کار با ارزشی سختیهایی نیز دارد وگرنه با ارزش نمیشد عده ای میتوانند پیش خود فکر کنند با یک ماه روزه گرفتن با خدا معامله میکنند وگناهان یازده ماهشان پاک میشود وعده ای نیز از بیهودگی روزه بگویند ولی این روزه دار است که میتواند انتخاب کند چگونه از روزه بهره ببرد.
شاید عده ای هم بگویند که روزه از نظر رژیم غذایی درست نیست وباعث مثلا پرخوری در سحر وافطار میشود این دیگر به عهده روزه دار است که چگونه بخورد وچگونه بهره ببردوروزه هم مسلما بهترین رژیم غذایی نیست چون هدف روزه چنین نبوده بلکه به انسان اموزش سختیها وپرهیز از بدیها وتمرین برای خوبیها بوده است ونه بهترین رژیم غذایی .
همانطور که در قرآن آمده که خدا را از روی دلیل وتعقل بپرستید وبه اوایمان آورید ومکرر سفارش به تعقل شده حق همه است که تعقل کنند ودلیل بخواهند همان طوری که وقتی از شراب خوردن نهی مکند میفرماید سودهایی دارد که از زیانهایش بیشتر است وآیه قصاص که میفرماید برای حفظ حیات شماست حال اگر حفظ حیات صورت نگرفت دیگر این حکم بی معنیست.
از همه خواهشمندم دلایلشان را بنویسند چه آنهاکه میگیرند وچه آنها که نمیگیرند تا شاید جوابهای سوالهایی داده شود
۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه
فقر امروزی
در شگفتم از کسی که نانی در خانه اش نمی یابد و با شمشیر برهنه اش بر همه مردم نمیشورد (ابوذر)
جمله بالا مربوط به ابوذر است او چه زیبا میگوید ،چرا بر همه مردم نمیشورد ،راستی چرا همه،چون همه در فقرش سهیم اند ،چه ثروتمندانی که حقش را پایمال کردند و با پا گذاشتن روی گرده اش بالا رفتند وچه فقیرانی که جامه فقر را زیبنده خود میدانند و صدایشان در نمی اید همه را مقصر میداند که او را محروم کرده اند البته خود فقیر هم در این سرنوشت مقصر است .
در این نوشته قصدم مقایسه فقر دیروزی با فقر امروزیست وراهکارهای مقابله با آن به عهده نویسنده وخواننده است تا همه با هم کاری کنیم ،چون حکومت که ادامه حیاتش را بسته به فقر ومحرومیت میداندوکاری اساسی نمیکند چون فقر میتواند مردم را مزدور بار آورد و آنها را قانع به وضع امروزیشان ،چون اگر بهره مند شود چیزهای دیگری میخواهند، چه خوب آقا محمد خان به فرزندش وصیت میکند که:اگر میخواهی بر مردم حکومت کنی همیشه آنها را در فقر نگه دار والبته فرزندانش ونوادگانش خوب این سخن را پیاده کردند ،فقری که میتواند تن فروشی تا خودکشی را به همراه داشته باشد اما فقر امروز با دیروز تفاوتهای زیادی دارد در گذشته فقر تنها نداشتن نان بود ،چون نان جز ضروریات زندگیشان بود ولی امروز فقر چهره جدیدی پیدا کرده است فقر امروزی یعنی محرومیت از هر چیزی که وجود دارد و فرق ندارد چه باشد ،محرومیتی که شاید همین نداشتن اینترنت پر سرعت نمونه ای از آن باشد چه برسد به دسترسی به اینتر نت ،همین سانسور نمونه ای از محرومیتی است که فقر فرهنگی می آورد ،فقر امروز دیگر سادگی دیروز را نداردگذشته های دور فقر نداشتن نان بود ،اما امروز دیگر نان تنها نیست وهر گونه محرومیتی فقر تلقی میشود چه اقتصادی وچه فرهنگی و هر کدام هم آسیبهای جدی به جامعه وارد میکند جامعه ای که باید پویا باشد و با پیشرفت روز حرکت کند آسیبهایی که از سرخوردگی گرفته تا کینه ونفرت نسبت به جامعه به بار می آورد ،شاید اگر نشود فقر را ریشه همه آسیبهای اجتمایی دانست اما میتوان گفت عامل بسیاری از این آسیبها فقر ومحرومیت است چه آن کودکی که بخاطر دزدیدن تکه نانی در باز پروری مجازاتش را تحمل میکند وآن فردی که در بزرگسالی هم نوع های خود را میکشد به خاطر محرومیتهای کودکی ونیز ان نوجوانی که بخاطر کمبود امکانات امروزی رو به مواد مخدر می آورد همه ریشه در فقر ومحرومیت دارند ،محرومیتهایی که باهم تفاوت دارند وهر کدام از چیزی ناشی میشود از فقر اقتصادی گرفته تا محرومیت از عاطفه مادری.
دیگر مثل گذشته نمیتوان براحتی با آن مبارزه کرد وفقط مشکل نان مردم راحل کرد وزندگی بخور نمیری را به آنها عطا کرد چون باید همه محرومیتها را بر طرف کرد وجامعه را با دنیای امروز حرکت داد ،یک مثال از این واقعیت را که همه طی این مدت دیدیم را میشود نام برد روزی که شبکه فارسی وان شروع بکار کرد و طی مدتی کوتاه کسانی را که با نفس ماهواره مشکل داشتند را هم قانع کرد که رو به ماهواره بیاورند، چه چیز باعث شد شبکه ای که فیلمهایی که کیفیت پایین دوبله آنها بر همه روشن بود را به خود جلب کند وموقعی که گرفتار پارازیت شد تکاپوی عجیبی در جامعه شکل گرفت که انگار انقلابی شده است ووقتی ازبیرون به جامعه نگاه میکردی باید به حالش میگریستی ،جامعه ای که از تمدن وفرهنگ غنی اش حرفها گفته اند ،انگار مردم عهد قجرند ویکباره گویی زلزله ای شکل گرفته واین ناشی از محرومیتی بود که بر جامعه اعمال میشد وجامعه بایستی به مرور زمان با این نوع زندگی وفرهنگ آشنا میشد وآسیبها یش را میشناخت اما عده ای که حیاتشان را در جهل وناآگاهی مردم میبینند باز هم صورت مسئله را پاک کردند وجامعه را مانند جامعه ای عقب افتاده ومحروم میخواهند هر محرومیتی فقر می آورد فقط شکلش فرق میکند از فقر علمی گرفته تا اقتصادی ،فرهنگی و عاطفی ،همه جامعه را به گذشته سوق میدهد ومانند مرده ای میشود.
خلاصه مطلب اینست که چه باید کرد از کارهایی که ما میتوانیم وانجام نمیدهیم، برای ریشه کن کردن این فقر که خمودگی جامعه را درپی دارد باید چه کرد.
راهکار با شما خواننده گرامیست..........................
,واینجا هم یه شعر رو از خواننده ای که نمیشناسم
فــــــــــــــــــــــــقــــــــــــــــــــــــــــر
فقر همه جا سر میکشد
فقر٬ گرسنگی نیست
فقر٬ عریانی هم نیست
فقر٬ چیزی را نداشتن است٬ ولی آن چیز پول نیست
طلا و غذا نیست
فقر٬ ذهن ها را مبتلا میکند
فقر٬ بشکه های نفت را در عربستان تا ته سر میکشد
فقر٬ تیغه های برنده ماشین بازیافت است٬ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند
فقر٬ کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند
فقر٬ همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند
فقر٬ پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود
فقر٬ همه جا سر میگشد
فقر٬ شب را بی غذا سر کردن نیست
فقر روز را بی اندیشه سر کردن است
۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه
مشروطه؛ سرآغاز صدسال تلاش برای مشروط کردن قدرت
در سالروز پیروزی مشروطیت هستیم و طنین نام مشروطیت بیش از یکصد سال است که باخود پیام لزوم مشروط بودن قدرت را حمل می کند. در کنار خواست برای عدالت، آزادی و قانون، تلاش برای مشروط کردن قدرت یکی از دستاوردهای مجاهدت گذشتگان ما و فداکاری آنهاست. گرچه نهادهای برآمده از مشروطیت با استبداد شبه تجددگرای رضا خانی با مانع روبرو شدند وبا دادن قربانی های بسیار روند مردمسالاری متوقف گشت و دوره ظلمانی پهلوی اول و دوم دستاوردهای اصلی و ارزش های بنیادی مشروطیت را زیر سایه قرار داد ولی این ارزشها که بادادن قربانی های بسیار بدست آمده بود با ادامه مبارزات مردم برای رهائی از خودکامگی و اقتدارطلبی و نیل به آزادی و عدالت و حاکمیت بر سرنوشت خود ادامه یافت.
قربانی های صدر مشروطیت تا سرنوشت سردارملی ستارخان و شهادت نماینده شجاع ملت مدرس و قتل و حبس بسیاری از آزادیخواهان دیگر، شاهدی برای دشواری راهی بوده است که مردم آن را هرگز رها نکردند. نهضت ملی کردن نفت و خیزش مردمی ۱۵ خرداد و مبارزات نفسگیر در سالهای دهه چهل و پنجاه همه وهمه نشان می دهد که آنچه با مشروطیت بدست آمد هر گز از سوی مردم خوار شمرده نشد بلکه همواره آن دستاوردها به عنوان هادی مردم در مبارزاتشان بکار گرفته شد.
پیروزی انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی در بهمن ۵۷ نتیجه یکصد سال مبارزه با فراز و نشیب ملت ما در طول تاریخ است. امروز مشاهده علائم باز تولید استبداد و خودرایی و گریز آشکار از قانون و حاکمیت روز افزون دروغ نشان می دهد که راه طی شده هنوز به اهداف خود نرسیده است. ظلم و جور و خفقان چه در زمان ناصرالین شاه باشد چه پهلوی ها و چه جمهوری اسلامی مردود است و در جمهوری اسلامی ظلم وستم بدتر و سیاه تر است چرا که زیر پوشش نام اسلام چنین تبهکاری هائی صورت می گیرد و همه می دانیم در همان اوان مشروطیت به شکلهای مختلف بعضی از علما از جمله علامه نائینی استبداد دینی را بدترین دانستند. تجربه یکصد سال اخیر و آنچه در یک سال گذشته اتفاق افتاد نشان می دهد در میان مفاهیم کلیدی مربوط به انقلاب مشروطیت از عدالت و آزادی و حکومت قانون، مشروط کردن و مسئول کردن قدرت اهمیت سرنوشت سازتری دارد.
امروز مدام از ملت ما به نام دین تبعیت بی چون و چرا از کانون های قدرت خواسته می شود بی آنکه به حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود اشاره ای شود و یا از کرامت ذاتی انسان ها ویا حقوق شهروندی نامی به میان آید و یا به استدلال حق تعیین سرنوشت توسط ملت که حضرت امام در بدو ورود در بهشت زهرا آن را با صراحت اعلام و برهان قوی برای آن اقامه کردند توجهی شود. طرفه آنکه اقتدارگرایان از اینکه در مورد جنایات بر کف خیابانها در روزهای۲۵و۳۰ خرداد و روز عاشورا وکوی دانشگاه و زندانهامورد سوال قرار بگیرند و یا ازآنها در مورد قانون گریزی های گسترده بازخواست شود عصبانی می شوند و به تهمت افکنی و دروغ و خشونت بیشتر روی می آورند. پس از بستن روزنامه ها و تبدیل صداوسیما به یک رسانه هتاک و غیرملی و لشگرکشی علیه فضای مجازی که باخلاقیت فرهیختگان اغلب جوان تبدیل به معبری برای تعامل و اطلاع رسانی بدون سانسور و شفاف شده است حتی تاب یک خبرگزاری ملی نیمه جان را نمی آورند واین منفذ گرد گرفته را نیز بر خلاف قانون و بدون توجه به عواقب آن کور می کنند. اگر درست نگاه کنیم امروز هیچ مانعی برای پیشروی و گسترش استبداد دیده نمی شود. ازاین روست که دقت در تاریخ مشروطیت به ما می آموزد که مبارزه برای یافتن ساز و کارهائی که قدرت را مشروط سازد با اهمیت ترین چهره مبارزات مسالمت جویانه است که ملت ما در دور تازه، آن راآغاز کرده است. بخشی از مطالبات جنبش سبز بصورت روشنی این وجه از مبارزه کنونی ملت را آشکار می سازد.
حق تجمعات و آزادی رسانه ها و قبول تکثر در سطح ملی بدین دلیل با مخالفتهای جدی از سوی اقتدارطلبان روبروست که به صورت روشن دایره نفوذ قانونگریزانه اقتدار طلبان را محدود می کند. همچنین تمکین نکردن اقتدار گرایان در مقابل مطالبه اجرای بی کم و کاست قانون اساسی نشان می دهد که تاچه حد دل کندن از سریر قدرت و پاسخگو بودن در مقابل ملت برای یال و کوپال دارها و صاحب منصبان دشوار است. و همه می دانیم اولین قدم در قبول اجرای قانون اساسی اعلام قبول حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود از سوی حاکمان است. غمض عین در مقابل این حق روشن در حقیقت پشت کردن به همه دستاوردهائی است که ملت ایران در طول یکصد سال و بویژه در جریان انقلاب اسلامی آ نرا بامجاهدت فراوان به دست آورده است.
درمیان همه مطالبات و راه کارهائی که برای نیل به حاکمیت مردم بر سرنوشت خود و پاسخگو کردن قدرت و مشروط کردن آن وجود دارد تمهید برای انتخابات آزاد و رقابتی با اهمیت ترین آنهاست. انتخاباتی که با گزینشهای شورای نگهبان و نحوه نظارت آن تبدیل به مراسم عزای ملت برای مرگ میثاق ملی نگردد. به همین دلیل همگانی کردن خواست برای انتخابات آزاد ورقابتی یک وظیفه سرنوشت ساز برای همه کسانی است که ایران را خانه همه ایرانیان با همه تنوع و تکثر می دانند.
منبع: کلمه نويسنده :مير حسين موسوي
۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه
فرهنگ استبداد زدگی
اگر دیروز مذهبی بودم حق با من بود وحالا که ضد مذهب هم شده ام حق با منست ودیگران بر باطل و من آگاهم ودیگران جاهل ،لحظه ای نمی اندیشم که شاید دیگران آگاه باشند من جاهل واینکه شاید دیروز یا امروز اشتباه فکر کرده ام . .نمونه دیگر تعصب کور است، تعصب کاری به دین ندارد همان طوری که یک دیندار میتواند متعصبی جاهل باشد یک بی دین نیز می تواند،چون اخلاق انسان بر دین واعتقادش برتری دارد وتعصبی که تفکر خود را حق و دیگران را بر باطل میداند ،نمونه دیگر زمانیست که فقط حاضرم دیگران را نصیحت کنم وحاضر نیستم نصیحت دیگران را بشنوم خواننده خوبی هستم اما شنونده خوبی نیستم واین کلمات همیشه شنیده میشوند وجز مکالمات روز مره ما هستند که تو نمیفهمی ،حق با منست ،تو اشتباه میکنی ،گوش کن ،من میگم و حرفهایی که منیت در آنها موج میزند .
نمونه دیگر وقتیست که تصمیم خود را درست تر و منطقی تر از دیگران میدانم و وقتی نا آگاهانه انتخابی میکنم حق را به خود میدهم واگر بعدها پشیمان شدم وبر خلاف تصمیم ابتدایی عمل کردم باز هم حق را به خود میدهم وهر دو تصمیم را درست میدانم مگر میشود در آن واحد هم روز بود وهم شب ، یک نمونه تاریخی آن زمانی بود که افرادی که عصر 27 مرداد یا مرگ یا مصدق سر میدادند در 28 مرداد مرگ بر مصدق را سر دادند و همیشه حق با من بوده است ودر هر دو حالت کار خود را درست وعقلانی میدانم ، در کتاب جامعه شناسی نراقی جایی میگوید در تاسوعا وعاشورا که شاه با هلیکوپتر بر فراز شهر میگشت جمعیتی را دید که بر او مرگ میفرستند گفت اینها همان کسانی هستند که در زمستان در سرما وبرف در خیابان منتظر آمدن من بودند وحال تکفیرم میکنندوهمان جا روحیه اش را باخت. مردمی که خیلی راحت پشت پیشوایشان را خالی میکنند کاری را که درتاریخ زیاد انجام داده ایم وپر است از شعارهایی که عصر همان روز تغییر کردند.
ونمونه دیگراین رفتار بت ساختن از شخصیتهایمان است شخصیتهایی که آنها را تا جایی بالا میبرم که چهره آنها را در ماه میبینم وروز دیگر او را به اسفل سافلین میبرم و همه جور فحش وناسزایی به انها میدهم انگار خمینی از همان ابتدا خمینی بوده است نه من اورا خمینی کردم همین رفتار است که باعث میشوددر جامعه مان نخبه کشی زیاد صورت گیرد که این خصلت هم از همین رفتار حاصل میشود وجالب اینجاست که در گذشته وامروز تصمیم درست را خودم گرفته ام و دیگران که بر خلاف من فکر میکرده اند را جاهل وتکفیر میکرده ام همین اصلاح طلبان امروز ،در سال 60شعار میدادند بنی صدر پینوشه ایران شیلی نمیشه، ولی خود از خمینی پینوشه دیگری ساختند ،یادم می آید در کتابی با عنوان 25 سال در ایران چه گذشت خواندم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نامه ای به بنی صدر نوشتند وبه او یاد آور شدند که تعهد بر تخصص برتری وارجحیت دارد وباید رجایی متعهد را که متخصص پست نخست وزیری نیست را برگزیند چون متعهد است ودر جامعه بلوایی بر ضد بنی صدر بر پا کردند اما امروز بر کسانی که همان شعار دیروز آنها را میدهند می تازند و آنها را بر جهالت میدانند ای کاش اقرار میکردیم که دیروز یا امروز اشتباه کرده ایم ولی متاسفانه در هر دو حالت حق را به خود میدهیم مگر همین اصلاح طلبان امروز وپدرانمان خمینی را نساختند وگر نه خمینی هم فردی مانند بقیه بود وای کاش احمدی نژاد میدانست همین افرادی که امروز برای حفظش در خیابان مردم را چاقو میزنند فردا تکفیرش میکنند وپشتش را خالی میکنند حزب باد شاید صفت مناسبی برایمان باشد استبداد در رای یا همان خود رایی در زندگی شخصیمان هم نمود دارد مثلا در ازدواج ،وقتی کسی را خودم انتخاب میکنم از نظر خودم بهترین و عقلانی ترین تصمیم را گرفته ام ووقتی بعد از چند صباحی قصد جدایی میکنم باز هم تصمیم درست را گرفته ام و آن تصمیم دیروز را به دیگران نسبت میدهم وانگار نمیشود من هم اشتباه خود را بپذیریم وهمیشه خود رایی صفتم است ومشورت گروهی در تصمیماتم جایی ندارد یا اگر دارد فرمالیته است و وقعی به آن مشورت نمینهم وهمان تصمیم خود را عملی میکنم.
عیب اصلی را نباید به مستبدان ودیکتاتوران گرفت چون تا مظلومی نباشد ظالمی بوجود نمی آید مگر میشود تا کتک خوری نباشد کتک زنی بوجود آید چرا خمینی ،خامنه ای ،رضا شاه ودیگر مستبدان در فرانسه یا سوئیس بوجود نمی آیند چرا بن لادن در در فرانسه امروزی ظهور نمیکند چون بسترش مناسب نیست پس عیب از استبداد زدگی ماست واز قیم طلبیمان ،که همیشه کسی را میخواهیم که بازور کاری را به ما تحمیل کند نه با حرف ومنطق ،نمود دیگر این فرهنگ که ریشه در دینم کرده است ،این است که از پیامبر وامامان تابویی ساخته ام که نمیشود حتی اسم خالی انها راگفت وحتما باید القابی را که ریشه در فرهنگ بیمارمان دارند را به انها نسبت دهم در حالی که در همان زمان به پیامبر محمد میگفتند وبه علی نیز، علی میگفتند وعادت کرده ایم آنها را در هاله ای از نور قرار دهیم ومانند بتی باشند که نه میشود مانند آنها بود و نه از آنها درس گرفت ،چون آنها جوهرشان چیز دیگری بوده وهمین باعث شده مسئولیت پذیری را از خود دور کنم ومنتظر منجی باشم چه در دین زردتشت و امروز در قالب اسلام مثل اینکه قرار نیست خودم کاری کنم و حتما باید منتظرسواری بر اسب سفیدی باشم که برای نجاتمان می آیدو رفتارهای دیگری که در این نوشته نمیگنجد.
وحال باید پرسید پس چه باید کرد،که این فرهنگ را به فرهنگی ماصفت ، انتقادی ،مشورتی ،ودموکراتیک طلبانه تغییر دهیم واین فرهنگ بیمار را درمان کنیم.
باید تمرین کرد و لازم نیست کارهای بزرگی کنیم بلکه از رفتارهای روزمره مان شروع کنیم بقول بزرگی حق آن نیست که حق را بخود بدهیم بلکه حق آنست که حق انتخاب را به دیگران بدهیم پس من ،من را از واژه گفتاریمان حذف کنیم وبجایش ما را جایگزین کنیم وهیچ وقت اندیشه واعتقادهای خودمان را مطلق ندانیم وهمیشه سعی کنیم مانند نهالی با آبیاری بزرگ وقوی شویم وهیچ وقت خود را متکامل ندانیم ومانند سقراط باشیم که هر چه بیشتر میفهمید میگفت احساس نادانی بیشتری میکنم وهمیشه حق را برای دیگران نیز قائل باشیم وخود را آگاه ودیگران را جاهل ندانیم چون امروز اینها دیروز ما بود، مایی که دیروز هم حق را ازآن خود میدانستیم و امروز خودمان را باطل میپنداشتیم وروشنفکر را هم در آن ندانیم که همه چیز را نفی کند چون انکار کردن هنر خوبی نیست بلکه رو شنفکر کسیست که روشن، فکر میکند وآگاهانه ،اندیشه اش را انتخاب میکند وآن را به بحث میگذارد و آن را متکامل مینماید وکسی را حق یا باطل مطلق نمیداندو اندیشه اش را نسبی میداند که در حال متکامل شدن است .
محفظه اندیشه مان را نه اتاقی کوچک وتاریک که دنیایی بزرک کنیم و بجای نقد ،به دیگران توهین نکنیم بلکه باید باطل را با روشنگری رسوا کرد نه اینکه کور کورانه فقط دشنام داد و مشورت در کارها و تصمیم جمعی را معیار تصمیم گیریمان کنیم وهیچ تصمیمی را مطلق ندانیم وآنرا عقلانی مطلق ننامیم چون عقل روی همان محوری میچرخد که ماتعیین میکنیم مگر میشود ساعت 5 عصر در آن واحد هم روز باشد و بیاییم تغییرات را از کارهای روزمره مان مانند رانندگی شروع کنیم ،حق تقدم را به دیگران دادن و تصمیمات ساده دیگر .
از همگی خواهشمند است در قسمت نظرات راهکار هایی دهند که این نوشته هر چه بیشتر تکمیل گردد وشروعی باشد برای اصلاح
من دشمن تو وعقاید توهستم اما حاضرم برای آزادی تووعقایدت جانم را فداکنم روسو
۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه
اسلام عامل تخدیر یا پیشرفت
هدف از این نوشته بحث بر سر این قضیه ونظریه است که آیا عامل بدبختی وعقب ماندگی ما دین اسلام است یا خیر،چون دین اسلام جامعه ایرانی را تحت تاثیر قرار داده است البته نباید آیینی را که خود ایرانیان وارد آن کردند فراموش کرد برای بررسی این موضوع ابتدا باید این مسئله مشخص شود که آیا ایرانیان به زور یا از سر علاقه به دین اسلام گرویدند.
زمانی که اسلام در عربستان ظهر کرد ظلم ونابرابری در ایران آن روز به اوج خود رسیده بود فاصله طبقاطی که حال رنگ مذهبی به خود گرفته بود و طبقات را دور از هم قرار میداد وهیچ طبقه ای اجازه رفتن به طبقه دیگر را نداشت پادشاهان نالایق و ظالمی که جانشین پادشاهان لایق شده بودند و میراث دار امپراطوری عظیمی بودند و روحانیونی که از دربار تغذیه میشدند و دین را به خدمت دربار در آورده بودند ،جنگهای طولانی وطاقت فرسایی که مردم را روز به روز ضعیف تر واز حکومت دور تر میکرد وجامعه ایران را به سراشیبی سقوط میکشاند باورهای خرافی که به نام دین جز رسومات شده بودند، آیین زردتشت حال وسیله ای برای فاصله طبقاتی شده بود واینها وموردهای دیگر جامعه را برای روگردانی و پذیرش آیینی مهیا میکرد که همه آنها را برابر میدانست وحاکم ومردم با هم مساوی بودند.
واین اتفاقات مصادف بود با ظهور دینی در آن سوی مرزها که در حال گسترش بود و مسلمانان نه از سر زور که از سر شوق برای برپایی آن دین تلاش وجان فشانی میکردند دینی که پیامبرش با مردم عادی زندگی میکردو با آنها مشورت میکرد و عامل برتری را آنهم در آخرت تقوا میدانست نه نسبیتهای قومی و قبیله ای و ملیتی ،ابوذر عرب در کنار سلمان فارس و عمار آفریقایی زندگی میکردند وهیچ یک از نظر اسلام برتری نداشتند و جامعه ایران نیز آمادگی شنیدن وپذیرفتن این پیام که در آن همه برابرند را داشت و پس از مقاومتهای در گوشه وکنار ایران سلطنت ساسانی که از قبل پایه هایش سست شده بود فرو ریخت چون مردمش دیگر دلبستگی به آن نداشتتند و وقتی ایرانیان میدیدند که همه مسلمانان با هم برابرند و کسی به کسی فخر نمیفروشد وکسی برتری خونی ندارد و حاکم اسلامی باید به همه جواب پس دهد و این بود که ایرانیان امیدشان را در پیام جدید یافتند و شنیده بودند که پیامبردر خانه گلی مانند بقیه زندگی میکرده و شنیده بودند که وقتی خلیفه جامه اش از روز قبل بلندتر بوده شخصی با شمشیر بر او شوریده است وپذیرفتن این پیام ضمینه اش از قبل وجود داشت وقتی که زردتشت مردم را مساوی نمیدانست و حکومت را حق انحصاری خانوادگی میپنداشت و فاصله طبقاتی بصورت آیینی در آمده بود پیام اسلام پیامی دلنشین بود و ایرانیان چیزی را برای از دست دادن نمیدیدند و در این میان عده ای قصد دارند وانمود کنند که ایرانیان به زور شمشیر اسلام را پذیرفتند که اگر چنین می بود میبایست در همان سالهای ابتدایی و پس از شکست اعراب آنرا فراموش میکردند.
این افراد که ادعای وطن پرستی میکنند و عظمتشان که با ورود اسلام از دست رفته میدانند عظمتی که سالیان قبل از اسلام از دست رفته بودواینها خود دانسته یا ندانسته بزرگترین توهین را به ایرانیان میکنند ایرانیانی که اگر با زور شمشیر اسلام را پذیرفته بودند هرگز بعد از سالیان خود طلایه دار اسلام نخستین نمیشدند و میبایست به آیین کهنشان برمیگشتند همین عده اسلام را عامل عقب ماندگی و دور شدن ایران از عظمت گذشته میدانند که اگر تاریخ را بخوانند خواهند فهمید که عظمتشان را اواخر حکومت ساسانیان از دست داده بودند و حمله اعراب تلنگری بیش نبود و علت سقوتشان را باید در خودیش جستجو کنندو ببینند که اسلام تمدنی بزرگ را آفرید ودوران طلایی را در تاریخ بشریت به ثبت رساند همان زمانی که اروپای پیشرفته امروزی در خواب رفته بود تمدن اسلامی شکوفایی عظیمی یافته بود وایرانیان هم پرچمداران آن بودند کم نبودند شخصیتهایی که هنوزم در بزرگی و عالمی از آنان یاد میشود فردوسی پرورش یافته همان زمان است سعدی ،حافظ،مولانا ،خیام وهزاران دانشمند وادیب دیگر پرورش یافته همان زمانند و همه نیک میدانیم که هر مکتبی ودینی که بدست قدرت افتاد عاملی میشود برای توجیه ظلم وستم واسلام نیز از این قاعده مستثنی نبوده است وقتی در سقیفه مسیر اسلام عوض شد و بدست اشرافیت دیروز افتاد توجیهی شد برای از بین بردن فرزند پیامبر و عاملی میشود برای تخدیر توده ها وستم بر آنها اما همان اسلام هم تا زمان صفویان همچنان شکو فایی خود را داشت تا اینکه تفرقه پیدا شد و صفویان حکومتی شیعه بوجود آوردند و عاملی شد برای جدایی مسلمانان ووحدت ازبین رفت و به جای پیشرفت وقت مسلمین صرف این شد که حق با چه کسیست و شک بین دو وسه حکمش چیست و تمدن اسلامی به خوابی عمیق رفت واروپاییها با استفاده از فرهنگ غنیمان تمدنی جدید را بنا کردند وماهم به خوابی عمیق فرو رفتیم ودر بین شیعیان محمدی که باید الگو میشد بتی شد و قرآن خواندنی جسمی متبرک شد و به طاقچه رفت و جامعه اسلامی پاره پاره شداما همه خوب میدانیم که اسلام محمد را بنده ای مثل بقیه میدانست و قرآن را کتابی برای فهم ومحمدی که در لحظه مرگ فرمود خدا لعنت کند قومی را که قبر پیامبرشان را عبادتگاه خویش ساختند و به فاطمه گفت در آخرت من نمیتوانم برای تو کار کنم وحال شفاعتی که مومنین را از هر کوشش در راستی باز میداشت وحال این دین عاملی برای تخدیر شده بود البته هیچ نسبتی با دین اسلام نداشت بلکه برگرفته از آداب کهن ایرانیان بود که هر بار لباسی برتنش میکردند و ایبار خلیفه جای پادشاه را گرفته بود و نمیبایست از او انتقاد کرد چون او جانشین خداست ودوباره جامعه ایران به خوابی رفت که در اواخر ساسانیان رفته بود جامعه ای که حکومت را از آن عده ای خواص میدانست که نوری در اسلافشان وجود داشت و آن نور را در امامان می یافت و هیچ حقی را برسرنوشت خویش قائل نبود و پادشاه قاجار خود را سایه خدا میدانست ولی به هر حال تاریخ ایران برخلاف عده ای که آن را 1389 سال میدانند وعده ای دیگر که آن را 1389 سال پیش خاتمه یافته میدانند نیست وبلکه تاریخ ایران از پیدایش این مرز و بوم بوده است (تاریخ ما عمر زمین با خلقت دنیا یکیست )وقبل از اسلام و بعد از اسلام ،جز این تاریخ است وجدا از هم نیست و بجای اینکه بحث کنیم که عامل عقب ماندگیمان چه بوده است خود را از سنتهای غلطی که از روزگاران کهن همراه داشته ایم وهمیشه دوست داشتیم فردی بر ماحکومت کند و خود بر سرنوشتمان چون مسئولیت برایمان ایجاد میکرد ابا کنیم و او را بدون اشتباه بدانیم وعده ای را به خدایی برسانیم و از آنها بت بسازیم وبعد خود آن را بشکنیم واعتدال را سرلوحه خود ندانیم واینهمه را به دین ربط دهیم ودینی جدید بسازیم، بیاییم همدیگر را تحمل کنیم کسی را معصوم ندانیم ودین را توجیهی برای کارهایمان ندانیم وخرافات را از خود وجامعه مان دور کنیم وقرآن را کتاب خواندن کنیم وهر آنچه را مانع پیشرفتمان است از خود دور کنیم چون خدا فرموده دنیا ونعمتهایش مخصوص مومنان است و به یافتن اسرار جهان بپردازیم اسرار علمی که به پیشرفتمان کمک میکند وعلت عقب ماندگیمان را نه در دین که بلکه در سنتهای خرافی خود بیابیم وخود را به علم وتلاش وکوشش مجهز کنیم و به حقایق دین پی ببریم و خود دین را بفهمیم تا دیگر به راهبان دینی نیازنداشته باشیم تا آنها نتوانند دین را وسیله ای برای توجیه ظلم وستم بدانند وخود را بی نیاز از ولی بدانیم وخود سرنوشتمان را آنچنانکه اکثریت میپسندد اختیار کنیم و نگذاریم دین وسیله ای برای قدرت شود که با استفاده از آن بر ما ظلم کند و خود دین را بفهمیم و نیاز به توجیه دیگران نداشته باشیم وهمه ایهمه زمانی بدست می آید که محمد را بشری والگویی وقرآن را کتابی برای عمل کردن و پیشرفتهای دنیا ونعمتهای آن را از آن خود بدانیم
۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه
تروریست زاییده جهل
آنهایی که می پنداشتند با اعتراف گیری و اظهار ندامت ریگی موضوع را خاتمه داده اند و امروز خبر کشتار هموطنانمان چندمین خبر است خبری که خبر اول رسانه های دنیاست گمان نمیکردند این جریان همچنان ادامه پیدا کند و تنها راه مقابله را مانند این سه دهه سرکوب واعتراف گیری میدانستند امروز دوباره انگشت بدهان مانده اند خبر کشتار سیستان شاید این بار برای آنها شوکه آور بود چون این خبر، خبر شهرام امیری را تحت تاثیر قرار میدهد و بهره ای را که باید از این مساله ببرند دیگر نتوانند .
آیا این انفجار وانفجارهای قبل کار امریکا وبیگانگان است یا زاییده تفکریست که این روزها مرز های کشورهای اسلامی را از اندونزی تا یمن فرا گرفته است اگر نیک بنگریم معلوم میشود اندیشه ای غلط وافراطی پشت این قضایاست که با جهل تغذیه میشود واگر بنا بر سرکوب بود درافغانستان وعراق جواب میداد خیلی ساده لوحانه است اگر این جریان را فقط به بیگانگان ربط دهیم چون بر فرض هم اگر دست بیگانگان در کار باشد باید بسترش فراهم باشد باید انسانهایی باشند که کشتن مردم بیگناه را مساوی با بهشت رفتن خودشان بدانند نا آب روان نباشد لجن زار شکل میگیرد کسانی که حرکت انتحاری را شهادت طلبانه میدانند وکاری مقدس، این آیه قران را فراموش کرده اند که اگر کسی را بیگناه بکشی مساوی است با کشتن همه ،وقتی که افراطی گری در همه کشورهای اسلامی رواج یافته وعلمای اسلامی به جای محکوم کردن آن یا تایید میکنند یا سکوت ،این جریان گسترده میشود یادمان نرود وقتی که همین علمای ما هم حرکت انتحاری را در فلسطین که منجر به مرگ عده ای بیگناه هم در بین کشته ها میشود تایید میکند اگر کاری زشت است در هر شکل ولباسی که باشد زشت ومغموم است .وقتی رهبران ما هم بودجه ای را برای این کار در کشورهای همجوار برای مبارزه با اشغالگران تخصیص میدهند باید منتظر عواقبش نیز باشند.
راستی چرا در سیستان این اتفاقات می افتد ،اولین مساله ای که بافت سیستان را از بقیه کشور متمایز میکند بافت مذهبی آن است که بیشتر آن مردم سنی مذهبند سنی هایی که در کشور اقلیتند و این حقیقتی است که عده ای از آنها نمیپذیرند امااگر نیک وبدور از تعصب نگاه کنیم تبعیض هایی هم شکل میگیرد تفرقه افکنی هایی که توسط عدهای افراطی شکل میگیرد وجز شیعه را منحرف میدانند خود دلیلی دیگر میشود برای افراطی گیری جریان مقابل ،راستی فقر مردم سیستان واینکه انگار از بقیه ایران جداست. سیستانی که قلب تاریخ ایران است داستان رستم واسطوره های دیگر وحالا عده ای از جوانانش دشمنان دیگر هموطنانشان شده اند ودلیلی دیگر سهیم نداستن سنی ها در سرنوشت کشور واینها همه توجیهی نمیشود برای کشتار دیگران و در هر صورت محکوم است اما اینها را گفتم که برای همیشه این پدیده را حل کنیم نه آنکه آن را سرکوب کنیم که اگر سرکوب جواب میداد در دیگر کشورها تا حالا جواب داده بود تنها راه این معما اندیشه است اندیشه ای که اندیشه آنها را تغییر دهد و نیز سهیم کردن آنها در سرنوشت کشور و فقر زدایی از آن منطقه و رواج علم و سوادو نیز مدرنیته کردن آن منطقه به صورت کامل وبردن تکنولوژی به آن زمین که جزیی جدانشدنی از این مرزوبوم است ای کاش اینبار نیز وزیر اطلاعات با سربلندی نگوید که سرکرده آنها رادستگیر کرده ایم و او اعتراف کرده و در صداو سیما توبه کند وعده ای با سربلندی این جریان را خاتمه یافته بدانند
۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه
اعندال از نظر پیامبر
شنیدم چنین افرادی در امت من پیدا شده اند من که پیغمبر شما هستم چنین نیستم هیچ وقت همه شب را تا صبح عبادت نمیکنم قسمتی را استراحت می کنم ،میخواهم به خاندان و همسران خود رسیدگی کنم همه روزها را روزه نمیگیریم کسانی که چنین کاری را پیش گرفته اند از سنت من خارج هستند
۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه
زخوشتن شروع کنیم
به امید روزی که من وتو ،اول من بعد اگه تو هم خواستی چونکه من قیم تو نیستم که بازور وادارت کنم ولی میتوانم خودم را مقید کنم که تغییر کنم تغییری برای آبادی وطنم وساختن آن،زخویش شروع کنم ونه اینکه بگویم چونکه دیگران درست انجام نمیدهند من هم چنین باشم مسئول بودن سخت است باید خشت،خشت این بنا را درست قرار دهیم و اگر خشت خودم را درست قرار دهم ودیگران راهم تشویق کنم وببینند آنکه تشویق میکند خود درستکار است آنها هم ترغیب میشوند وتمامی خشتها درست روی هم قرار میگیرند و خانمان آباد میشود .
ما همیشه عادت داشته ایم که کاستیها را متوجه دیگران کنیم وهمیشه خواهان آن هستیم که دیگران رفتارشان را تغییر دهندغافل از اینکه تغییر از خویش شروع میشودتغییری از درون برای ساختن بیرون
"کلکم راع و کلکم مسئولا عن الرعیتة"
۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه
جمهوری آری ،جمهوری ......نه
راستی اگر جمهوریست چرا آنرا با پسوند محدود میکنیم وقتی جمهوری به سوسیالیستی یا سکولار محدود میشود که دیگر جمهوری نیست چون انتخاب مردم ونظر آنهارامحدود کرده ایم جمهوری یعنی خواست مردم ،هرچه که باشد یعنی هرموقع که خواستند انرا میتوانند عوض کنند بدون هیچگونه محدودیتی ،یعنی اگرمردم قصدشان براین شد که اسلامگرایان یا سکولارهاو... رادر زمانی انتخاب کنندباید بتوانند انرا پیاده کنند، خود جمهوری محدودیت ندارد ،اراده وخواست مردم است که آنرا محدود میکند ولی وقتی ما پسوندی به آن اضافه میکنیم خواست واراده مردم را درچهارچوبی محدود کرده ایم همین جمهوری اسلامی نمونه ای از یک تجربه امتحان شده است وقتی که پسوند اسلامی به آن اضافه شد خواست مردم در چهارچوبی که به اسلامی تفسیر شد محدود شد و هر روز هم محدودتر میشود یعنی مردم نمیتوانند مثلا رئیس جمهوری غیر از شیعه ،انهم شیعه ای که به ولایت فقیه ملتزم باشد انتخاب کنند و قوانین باید با اسلام و شرع تفسیری مطابقت داشته باشد نمایندگان باید در چهار چوبی که تعیین میشود انتخاب یا به قولی انتصاب شوند واگر برخلاف آن چهار چوب عمل شود همان چیزی میشود که چندین بار اتفاق افتاد مانند سال 60که باکودتایی رئیس جمهور منتخب(بنی صدر)رابه بهانه خیانت خلع کردند و خمینی فرمود اگه30 میلیون بگویند اری ،من میگویم نه ویادر سال گذشته نیز با تقلب اینبار کودتایی دیگر شکل گرفت چون نظر رهبری چیز دیگری بود و چون قیم وصاحب مردم است نظرش بر نظر مردم مقدم است.اما عدهای نیز تفسیر دیگری میکنند که مثلا جمهوری و اسلامی با هم سازگاری دارند اما همه خوب میدانیم که جمهوری با هر قید وبندی تناقض دارد وباهم جمع نمیشوند مگر هر موقع مردم بخواهند اما اگر جمهوری تنها باشد و هیچ قید وبند اعتقادی نداشته باشد خواست مردم هر چه باشد همان میشودو اگر روزی قصدشان اسلامی باشد اسلامی واگر سوکلار باشد سکولار .
پس اینبار هدفمان را جمهوری بگذاریم و هیچ قید وبندی اعم از ایرانی ،اسلامی ،سوسیالیستی،سوکولار ویا هرچیز دیگری را به آن اضاف نکنیم چون فردا تفسیر دیگری از آن میشود واگر محدود شود دیکتاتوری دیگری اینبار با شکل دیگری برمان حاکم میشودو دوباره از چاله به چاه می افتیم.
البته جمهوری در جامعه ای اتفاق می افتد که همه به آرا ونظرات هم احترام میگذارند وروح استبداد زدگی و دیکتاتوری را از درونشان وافکارشان دور میکنند و به آرا اکثریت احترام میگذارند پس لبتدا تغییر افکارمان بعد جمهوری
۱۳۸۹ تیر ۸, سهشنبه
فرصتهای تاریخی که سوخت
در این نوشته قصد دارم به فرصتهایی که در صده اخیر برایمان پیش آمد بپردازم از زمان قاجار که دموکراسی به شکل امروزی در جوامع بشری مطرح شد ما هم با دموکراسی اشنا شدیم هر چند مردمی استبداد زده بودیم و همیشه پادشاهان را نمایندگان خدا میدانستیم وآنها را صاحب وولی خود میدانستیم و بدون قیم نمیتوانستیم بر سرنوشت خودمان حکم کنیم در آن زمان تحصیلکرده های غرب برگشته دمکراسی را در غرب دیده بودند وحال که به ایران برگشته بودند نمیتوانستند ببیننند که کسانی برای سرنوشتشان تصمیم میگیرند و مردم هم مطیع انان باشند آنان قصد داشتند مردم را با این دمکراسی آشنا کنند اما کسانی که ابراز وجود خود را در نااگاهی مردم میدیدند به این جوانان انگ غرب زده و اجنبی میدادند ولی همین جوانان موفق شدند مشروطه خواهی را راه بیاندازند و مردمی هم با انها همراه شدند و اینچنین مشروطه با دخالت جوانانی آرمانی به همراهی عوامی ناآگاه و ناگفته نماند دخالت خارجی شکل گرفت وامیدی در دل مردم شکل گرفت اما همان کسانی که در دیکتاتوری ابراز وجود میکنند به تفرقه بین روشنفکران وبدنه اجتماع پرداختند و آن را مخالف شرع نامیدند و اتحاد شکل گرفته به تفرقه انجامید ومشروطه شکست خورد و استبدادی شروع شد که بعدها به توپ بستن مجلس لکه ننگی برپیشانیش شد تا در تاریخمان ننگی باشد که هیچ وقت پاک نمیشود گذشت تا استبداد رضاخانی شکل گرفت استبدادی که قصد داشت تجدد را به مردم تزریق کند نه آنکه به آنان تعلیم دهد خفقانی بی سابق شکل گرفته بود و هر صدایی در این خفقان خاموش میشدوناگفته نماند چیزهای هم نصیبمانشد وخدمتهای هم به ایران کرد بعد از آن پسرش که مردی متزلزل بود طی یک زد وبند خارجی ها به قدرت رسید و این فرصتی دوباره شد تا حرکتی دیگر شکل بگیرد واین بار مردی به نام مصدق برخاسته بود او ابتدا نماینده مجلس شد آن مرد قصدش بریدن دست اجنبی و دخالت دادن مردم در سرنوشتشان بود ابتدا مردم و روحانیت همراه او بودند او تلاشها کرد و سختیها کشید اما همان مردم استبداد زده دوباره تحت تاثیر اجنبی ها و مستبدین داخلی پشتش را خالی کردند وروحانیت او را انگلیسی خواند و مردمی که مانند حزب باد بودند همراه آنها شدند و همان کسانی که در25 مرداد یا مرگ یا مصدق میگفتند در عصر 28 مردادمرگ بر مصدق سردادند و همراه کودتا چیان او را تکفیر کردند و دوباره استبداد را برگرداندند و لکه ننگی دیگر بر پیشانی ملت زدند واو در تنهایی در بین مردمش درگذشت اما پرورش یافتگان مکتبش راهش را ادامه دادند تا دهه 50که فضای باز سیاسی دوباره فرصتی به روشنفکران داد تا اینبار به مردمشان نزدیک شوند فرصتی تاریخی رخ داده بود زمانی که شریعتی صحبت میکرد هزاران نفر در حسینه ارشاد وبیرون آن به سخنانش گوش میدادند و میفهمیدند او چه میگوید برخلاف گذشته که مردم حرف روشنفکران را نمیفهمیدند فرصتی تاریخی رخ داده بود مردان بزرگی ظهور کرده بودند مردانی که در هر زمانی متولد نمیشوندبه قول شریعتی بر سر پیچ تاریخ بودیم ،نسلی متفکر وآزاد اندیش ظهور کرده بود و این خطری جدی برای اجنبیها و مستبدین داخلی بود همانهایی که در طول تاریخ از نادانی مردم سیراب میشدند و حال میبایست تکفیر را آغاز میکردند واین کار را کردند اما تاثیرش کمتر بود ونیت کردند این انقلاب فرهنگی را شکست دهند پس انقلاب ظاهری را بوجود آوردند انقلابی که هنوز زمانش نرسیده بود چون مردم پخته نشده بودند این کار را با همکاری خارجیها کردند و نسلی را فدای خواسته هایشان کردند وانقلاب پیروز شد و متفکرین یکی یکی از سر راه برداشته میشدند و کسی که خود را رهبر دیده بود تا قبل از پیروزی از ولایت مردم سخن میگفت حال از ولایت فقیه سخن میگفت واز اینکه مردم نیاز به قیم دارند برای همین همه متفکرین را از سر راه برمیداشت و کسانی مانند بازرگان بزرگ را خائن و مرتد نامید مجاهدینی را که نقشی اساسی در پیروزی داشتند ونسل تحصیل کرده وتاریخی بودند منافق نامید وکاری کرد تا اسلحه بدست گیرند و به ملت خود خیانت کنند و به دامان صدام بیفتند و بهترین فرزندان این ملت را یا آواره کردند یا آنهارا در خیابانها و زندانها کشتند و نسلی سوخت وان فرصت از دست رفت سالهایی خفقانی شکل گرفت تا سال 76 که دوباره ملت اراده کردند که تصمیمی تاریخی بگیرند و نه به حکومت بگوینددر 2 خرداد حماسه آفریدند و قصدشان تعیین سرنوشتشان بدست خودشان بود اما دوباره فاصله ها بوجود امد خاتمی به قدرت مردم ایمان نداشت و پشتشان را خالی کرد و سرشکسته شدند و انحصار گرایان از این فرصت استفده کردند و با کارهایی مانند قتلهای زنجیره ای و حمله به کوی و کفن پوشیدن مزدورانشان از این فاصله استفاده کردند و مردم هم سرشکسته شدند ودیگر امیدی به اصلاحات نداشتند وهمین باعث شد در سال 84 عده ای از همین فرصت استفاده کنند و این خلا را پر کنند و کسی پیروز شد که دم از ملت میزد اما به شعورمان توهین میکرد جوانان مارا فریب خورده مینامید و غرورمان را لگد مال میکرد و این همه بغضی شد تادر 22 خرداد بروز کند اما همان کسانی که قدرتشان در نبود حضور مردم بود به خود لرزیدند و از انقلاب مخملی گفتند و تقلبی بزرگ کردند اما این بار نه سال 32 بود ونه 57 یا 76 چون مردم هم آگاه شده بودند و هم به صحنه آمدند و حرف هیچ کس را فصل الخطاب قبول نکردند چون حق را با خود میدیند و یکسال از آن واقعه گذشت و خوشبختانه هر روز منسجم تر میشود واین بار نباید اشتباه تاریخی دیگری رخ دهد و تا همه آمادگی پیدا نکنند به پیروزی برسد چون پیروزی که آگاهی مردم را به همراه نداشته باشد استبدادی دیگر است و باید این روح استبدادزدگی رادر خود از بین ببریم و نقد را از خویش شروع کنیم و هیچ کس را مقدس نپنداریم و همه را نقد کنیم و خودمان رهبر شویم.
نقد رااز همین نوشته شروع کنیم
۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه
علی باز هم تنهاست
اگر علی را از بیرون نگاه کنیم ونه از تعصب یا بخاطر اینکه او عرب است و به قصد غرض باشد علی چهره و شخصیتی بی همتاست لازم است بی طرفانه او را بشناسیم به او بی طرفانه نگاه کنیم
در زمانی که همسالان او در کوچه مشغول خاک بازی بودند او با دوستش محمد پیمان بست که یار اوباشد و زمانی که میتوانست با سکوت زندگی مرفهی داشته باشد به تبعید رفت و سختیها کشید ،زمانی که مکه را فتح کرد با محمد ویارانش بخشش را برگزیدند واز کسانی که سالها او و یارانش را آزار داده بودند از سر مهربانی وارد شد ،از تنهایی علی که دیگر نمیشود گفت چون به سخن نمی اید مردی که در زمانش و زمانهای بعد تنها بود شبها در چاه میگریست او مرد ان زمان وزمان مانبود آخر مانمیتوانیم این همه جمع اضداد را یکجا ببینیم ،اوحاکم است دشمنانش را تا دست به شمشیر نبرده اند آزاد میگذارد حتی زمانی که میداند آنها قصدشان از خروج از شهر جنگ است آنها را آزاد میگذارد ،وقتی علی مشغول نماز است خوارج او را دشنام میدهند و او حاکم است اما کاری بکار آنها ندارد وقتی اکثریت را بر حکمیت میبیند با آنکه میداند کار کاری اشتباه است میپذیرد وتا از او نخواسته اند برای حکومت پیش قدم نمیشود کسی که 23سال برای مکتبش میجنگد و 25 سال برای حفظش سکوت میکند و5سال برای پیاده کردنش حکومت میکند وقتی او را در محراب نماز با شمشیر میزنند میگوید که رستگار شدم و از دنیایی که جز بدی مردمو زمانه اش چیزی از آن ندیده راحت میشود و در آن لحظه هم به فرزندانش میگوید با قاتلش به عدالت برخورد کنند وصفات زیاد دیگر واین همه در یک شخص جمع شده اند و آن هم علیست .و حال کسانی که زمانی اسلافشان علی را شهید کردند خود را با علی مقایسه میکنند علی با شمشیر جهل همینها کشته شد
۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه
نامه شیوا نظرآهاری خطاب به پدرش: تو یادم دادی که نشکنم پدر
به گزارش "تا آزادی روزنامه نگاران زندانی" شیوا نظرآهاری، عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر، ۲۴ خرداد سال گذشته بازداشت شد و پس از ۱۰۰ روز، اول مهرماه با تودیع وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شد.
وی برای دومین بار در سال گذشته، ۲۹ آذر ماه بازداشت شد و از آن تاریخ در زندان اوین به سر میبرد.
متن کامل نامه وی به پدرش به این شرح است:
روز مادر که نبودم تا دستان مادرم را بوسه زنم و اینک در روز تو هم نیستم پدر.
یک روز در تمام طول سال برای تو پدر!... گریه کن! اشکهایات تمام غمهای این روزگار را با خود خواهد برد! گریه کن بیقرارم باش....بگذار گریه هایت در حجم تنهایی های من فرو بریزد و غوطه ور کند در میان تمام جرم های ناکرده ام.
گریه کن پدر! دردها را بیرون بریز حق داری. آخر چند ماه است که می دانی من نخوابیده ام در اتاق کناری.
چند ماه است که بی خبری از سرنوشت دردانه دخترت حالا نوبت توست و من نیستم دوباره... اما بگذار بگویم پدر در میان تمام این مقاومت ها هنوز دستهایم دستهای تو را کم دارد.هنوز شانه هایم شانه هایت را می خواهد پدر.هرچند که بزرگ شده باشم هرچند حالا در زندانی به نام اوین مشق مقاومت کنم.هرچند محکم شده باشم اما هنوز هم وقتی نیستی شانه هایم انگار چیزی کم دارد.
پدر هنوز وقتی از خیابان رد می شوم دستهایم دستهای تو را طلب می کند تا نکند که ناگهان ماشینی برزمینام زند.
تو نیستی پدر تا تکیه کنم برتو! تو نیستی تا دستم را بگیری و من دستم را هر روز صبح به دیوار می گریم و به اراده ام تکیه می زنم .
تو یادم دادی که نشکنم، تو ایستادگی را در حرف ها و قصه هایت برایم معنا کردی. تو گفتی پدر که ظلم رفتنی است و آنچه می ماند حدیث آدم های خوب است.
من نخواستم که اینجا باشم، تو یادم دادی پدر و حالا من هر روز کلامت را مرور می کنم تا نکند اینهمه تنهایی و سکوت از پا درم بیاورد.
گریه کن پدر نه برای من برای سرزمینی که بهترین فرزندانش را روانه زندان می کند اما استوار بمان پدر شانه های من ستبری شانه هایت را می خواهد مبادا کمرت خم شود که آنوقت چیزی ندارم تا بر آن تکیه کنم.استوار بمان پدر.
منبع :جرس
۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه
کره شمالی :جهنم سرخ کمونیسم
کره شمالی و کوبا تنها نقاطی از جهان هستند که همچنان آلوده به کمونیسم یا همان طاعون سرخ قرن بیستم باقی مانده اند . کوبا به واسطه نزدیکی اش به آمریکا و روابط خارجی اش با بسیاری از کشورهای دنیا ، سرزمین نسبتا شناخته شده ای هست . اما بسیاری از مردم دنیا از وقایع و حقایق درون کره شمالی که با سیستمی استالینی اداره میشود ، خبر چندانی ندارند . رهبر کنونی کره شمالی کیم چونگ ایل هست . پدر وی هم رهبر سابق این کشور بود و کیم ایل سونگ نام داشت . البته مردم بدبخت کره شمالی رهبر حکومتشان را (معاون رهبر) می نامند چرا که به فرمودهء مقامات آن کشور ، کیم ایل سونگ نمرده است بلکه به خورشید پیوسته و هر روز جهان را گرم و روشن می کند . در نتیجه مقام رهبری ایشان محفوظ است . در کره شمالی تنها کسی که حق فکر کردن دارد رهبر حکومت است که فرماندهء بزرگ نامیده میشود . وقتی فرماندهء بزرگ دربارهء مسئله ای حرفی زد دیگر هیچکس حق ندارد در آن زمینه اظهار نظر کند . از نظر حکومت کمونیستی آن کشور ، مردم کره شمالی و حتی مدیران و مقامات آن کشور وظیفه ای جز کشف حقیقت در افکار و سخنان رهبر نظام کمونیستی را ندارند . چندی پیش رهبر حکومت کره شمالی ( کیم چونگ ایل ) در حال بازدید از جایی به خانمی که کت و دامن پوشیده بود گفته بود شما در لباس سنتی کره ای زیباتر به نظر می رسید .. همان شب تلویزیون کره شمالی با قطع برنامه های عادی اش اعلام کرد از این لحظه به بعد همهء زنان شاغل در کشورمان موظف هستند که با لباس سنتی کره ای از خانه هایشان خارج شوند تا جهان زیباتر شود! کره شمالی طبیعت بسیار زیبایی دارد و دارای تنوع آب و هوایی شگفت انگیزی است اما مردم این کشور حق خروج از روستا ها یا شهرهایشان را ندارند . در واقع همه در همان جایی که زندگی می کنند زندانی هستند . برای رفتن از روستایی به روستایی دیگر و یا شهری به شهر دیگر باید از حکومت اجازه بگیرند . در کره شمالی کسی حق انتخاب همسر و ازدواج را ندارد ، مگر با موافقت وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور . یعنی دختر و پسری که عاشق هم شده اند باید گزارش کاملی از نحوهء عاشق شدنشان ، دلیل عاشق شدنشان ، میزان علاقه و احساسی که نسبت به یکدیگر دارند و خیلی چیزهای دیگری را در چندین صفحه بنویسند و تحویل مقامات امنیتی بدهند تا نوبت مصاحبه شان شود . قبل از مصاحبه ، سیستمهای امنیتی و نظامی کره شمالی هفت نسل پشت و جد و آباد دختر و پسر را بررسی می کنند و نهایتا اگر مورد مشکوکی دیده نشد ، برای ازدواج آن دختر و پسر جوان مجوز صادر می کنند .
مردم کره شمالی همیشه فقیر و قحطی زده هستند و سالیانه چندین هزار نفر از آنها به دلیل گرسنگی می میرند . دولت کره شمالی معمولا کمکهای غذایی خارجی را نمی پذیرد چرا که معتقد است این غذا ها ممکن است روی افکار مردم اثرات نامطلوب بگذارد و باعث تهاجم فرهنگی علیه نظام کمونیستی شود . سفر مردم کره شمالی به خارج از کشور مطلقا ممنوع است و هر کس مایل به دیدن خارج باشد به عنوان یک ضد انقلاب و عامل دشمن دستگیر می شود . حتی تلفن زدن به خارج از کشور هم می تواند منجر به تیرباران شخص تلفن کننده شود . سفر خارجی ها نیز به داخل کره شمالی مطلقا ممنوع هست ، بجز کمونیستها و سوسیالیستهای ضد آمریکایی که از برخی از کشورهای دنیا به شکل گروهی و به صورت تورهای همبستگی! و برای شرکت در جشنهای دولتی به این کشور سفر می کنند . به ازای هر توریست هم یک نفر برای مراقبت و بطور شبانه روزی در کنارش هست تا مبادا با کسی حرفی بزند . در کره شمالی حتی خواب دیدن مردم هم کنترل میشود و دانش آموزان موظف هستند آخرین خوابهای سیاسی خود و والدینشان را به نمایندهء وزارت اطلاعات و امنیت در کلاسشان! گزارش کنند . انتشار هر نوع خبر ناخوشایند سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و غیره که مربوط به کره شمالی باشد ممنوع است . هر گونه انتقاد از نظام کمونیستی و مقامات آن نیز جرم تلقی میشود . دوازده روزنامه در این کشور منتشر می شوند اما خبرنگار ندارند! این روزنامه ها موظف هستند که هر روز خبرهایی که از وزارت اطلاعات و امنیت دریافت می کنند را عینا منتشر کننند . فقط برخی از مقالات آنها با هم فرق می کند . پخش و نمایش هر نوع فیلم و حتی کارتون خارجی در تلوزیون کره شمالی مطلقا ممنوع است . پدیدهء اینترنت در کره شمالی وجود ندارد و داشتن رادیوهایی که قادر به دریافت امواج خارجی باشند و یا گیرنده های تلوزیونهای ماهواره ای و دستگاه فاکس جرم است . حتی موبایل و دوربین فیلمبرداری نیز جزو ابزار جاسوسی برای دشمن محسوب میشوند و دارنده اش می تواند با مجازات تیرباران در ملاء عام روبرو شود . کمونیستهایی هم که به عنوان مهمان دولت کره شمالی و به منظور شرکت در جشنهای دولتی به آن کشور سفر می کنند باید به محض ورود ، دوربین فیلمبرداری و موبایل خود را تحویل بدهند و در وقت خروج از آن کشور تحویل بگیرند . حرف زدن با اتباع کره شمالی برای خارجی ها مطلقا ممنوع است و حتی اگر قیمت کالایی را هم بخواهند بپرسند این کار را باید از طریق فردی که مراقب توریست است و او را قدم به قدم همراهی می کند ، پرسیده شود . مردم کره شمالی هیچ خبری از دنیای بیرون از کشورشان ندارند و تاکنون هیچ فیلم خارجی را در تلوزیونشان یا سینماهایشان ندیده اند . آنها نمی دانند که واقعا در دنیا چه می گذرد؟ چند سال پیش در دانشگاه پیونگ یانگ کره شمالی فیلم اولیور توئیست که داستانش متعلق به دویست سال پیش است را برای دانشجویان نمایش داده بودند و گفته بودند حالا خودتان خیابانهای لندن را ببینید و قضاوت کنید که ما پیشرفته تریم یا اروپایی ها؟ مقامات کره شمالی می گویند تماشای فیلمهای خارجی و بخصوص فیلمهای آمریکایی باعث تهاجم فرهنگی دشمن می شود . اصولا مقامات کره شمالی به تمام دنیا ( بجز چین ، روسیه ، کوبا ، لیبی ، سوریه و ونزوئلا ) می گویند دشمن . در کره شمالی آموزش و پرورش رایگان است اما نود درصد از مطالب کتابها در وصف مقام رهبری کره شمالی و پدرش و نیز دستاوردهای حکومت کمونیستی است . بهداشت و درمان هم رایگان است اما در بیمارستانهایش هیچ نوع دارو و امکاناتی وجود ندارد و بیماران صرفا برای مرگ و راحت شدن از دست زجر کشیدنهایشان به آنجا می روند . مردم کره شمالی به ظاهر در مسکن های رایگان زندگی می کنند اما خانه هایشان به سلول انفرادی بیشتر شبیه هستند تا منزل و مسکن یک انسان . هیچ کس حق داشتن ماشین شخصی را ندارد و هفتاد درصد مردم برای مسافرتهایشان از دوچرخه استفاده می کنند . همهء مردم کره شمالی موظف هستند که با یونیفرم رسمی از منزل خارج شوند و یا آنکه علامت خاصی را روی پیراهنهایشان نصب کنند تا به این ترتیب وزارت اطلاعات و امنیت کشورشان بداند چه کسانی و با چه شغلها و موقعیتهایی در حال عبور و مرور در کوچه ها و خیابانها هستند . در کره شمالی دو نوع پول رایج وجود دارد . یکی پولی که مردم آن کشور استفاده می کنند و یکی هم پولی که خارجی های مقیم آن کشور موظفند خرج کنند . سیستمهای امنیتی کره شمالی معتقدند که به این شکل می توان فهمید که چه کسی از دشمن و یا توریستهای خارجی پول گرفته یا با او معامله کرده است . مردم کره شمالی موظف هستند که هر روز و قبل از شروع کار ابتدا در مقابل مجسمه های رهبر حکومتشان و پدر او تعظیم کنند و سپس به مدت ده دقیقه به سخنرانی های ضد آمریکایی رئیس یا مدیر یا معلمشان گوش کنند و بعد هم به مدت پنج دقیقه شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر دشمن بدهند و آنگاه کارشان یا درسشان را آغاز نمایند . این برنامه پنجاه سال است که هر روز صبح در سراسر کره شمالی اجرا می شود . درآمد همهء مردم در کره شمالی یکسان است و هر نفر معادل ۴۸ هزارتومان در ماه حقوق می گیرد . ورزشکاران کره شمالی قبل از اعزام به خارج از کشور و حضور در مسابقات خارجی ، ابتدا در کلاسهای عقیدتی و سیاسی شرکت می کنند و بعد خانواده هایشان به گروگان گرفته میشوند تا فرزند ورزشکارشان به کره برگردد . اگر کسی برنگشت ، همهء عزیزانش را یکجا تیرباران می کنند . وقتی هم برگشت اجازهء دیدن هیچ کس را ندارد و برای مدتی طولانی توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی کره شمالی بررسی میشود تا مشخص گردد که در چند روزی که در کشورش نبوده آیا مورد تهاجم فرهنگی دشمن قرار گرفته است یا نه؟ کشور کره شمالی تنها یک وبسایت دارد! من بعدا دربارهء این وبسایت و مطالبش (که به انگلیسی هم هستند) نکات جالبی را خواهم نوشت . مردم کره شمالی معتقد هستند که به دلیل اعتقادشان به کمونیسم و زندگی در یک کشور کمونیستی ، خوشبخت ترین انسانهای روی زمین هستند . از نظر عموم مردم بدبخت و مفلوک و بی خبر از دنیای کره شمالی مارکس و انگلس و لنین و استالین سازندگان تاریخ و تمدن بشری هستند . آنها تحت تاثیر بمبارانهای تبلیغاتی حکومتشان بر این باور هستند که رهبر سابقشان ( کیم ایل سونگ ) بعد از مرگش به خورشید پیوسته و کار خوبی هم البته کرده است اما اگر رهبری کنونی شان بمیرد نه تنها کره زمین بلکه منظومه شمسی نیز متلاشی خواهد شد! تنهاسایت کره شمالی که توسط وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور اداره میشود صراحتا به زبان انگلیسی نوشته است که طبق کشف جدیدی که شده ، کیم ایل سونگ از همان ابتدا بخشی از خورشید بوده! وقتی کیم ایل سونگ مرد ، مرکز هواشناسی کره شمالی اعلام کرد به دلیل پیوستن رهبر بزرگ و بنیانگزار کبیر انقلاب کمونیستی کره شمالی به خورشید ، درجهء حرارت خورشید و طبیعتا گرمای جهان بطور ناگهانی بالا رفته است! سازمان حفاظت محیط زیست کره شمالی نیز اعلام کرد گروهها و دسته های انبوه و بی شماری از پرندگان به طرز شگفت انگیزی برای بنیانگزار انقلاب شکوهمند کمونیستی ادای احترام کرده اند . در آن زمان روزنامهء اطلاعات چاپ تهران این خبرها را عینا و به نقل از خبرگزاری ها منتشر کرد .
۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه
سالروز شهادت دو مرد تاریخ ایران
ای علي! هميشه فکر ميکردم که تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثيه ميخوانم! اي علي! من آمدهام که برحال زار خود گريه کنم، زيرا تو بزرگتر از آني که به گريه و لابه ما احتياج داشته باشي!...خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نيِ وجودم را با هنرمندي خود بنوازي و از لابلاي زير و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آواي تنهايي و آواز بيابان و موسيقي آسمان بشنوي. ميخواستم که غمهاي دلم را بر تو بگشايم و تو «اکسير صفت» غمهاي کثيفم را به زيبايي مبدل کني و سوزوگداز دلم را تسكين بخشي. ميخواستم که پردههاي جديدي از ظلم وستم را که بر شيعيان علي(ع) و حسين(ع) ميگذرد، بر تو نشان دهم و کينهها و حقهها و تهمتها و دسيسهبازيهاي کثيفي را که از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمايانم. اي علي! تو را وقتي شناختم که کوير تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها ميديدم و حتي از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهي از غيرطبيعي بودن خود شرم ميکردم؛ اما هنگامي که با تو آشنا شدم، در دوري دور از تنهايي به در آمدم و با تو همراز و همنشين شدم. اي علي! تو مرا به خويشتن آشنا کردي. من از خود بيگانه بودم. همه ابعاد روحي و معنوي خود را نميدانستم. تو دريچهاي به سوي من باز کردي و مرا به ديدار اين بوستان شورانگيز بردي و زشتيها و زيباييهاي آن را به من نشان دادي. اي علي! شايد تعجب کني اگر بگويم که همين هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبيل» رفته بودم و چند روزي را در سنگرهاي متقدم «تل مسعود» در ميان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط يک کتاب با خودم بردم و آن «کوير» تو بود؛ کوير که يک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها ميبرد و ازليت و ابديت را متصل ميکرد؛ کويري که در آن نداي عدم را ميشنيدم، از فشار وجود ميآرميدم، به ملکوت آسمانها پرواز ميکردم و در دنياي تنهايي به درجه وحدت ميرسيدم؛ کويري که گوهر وجود مرا، لخت و عريان، در برابر آفتاب سوزان حقيقت قرار داده، ميگداخت و همه ناخالصيها را دود و خاکستر ميکرد و مرا در قربانگاه عشق، فداي پروردگار عالم مينمود... اي علي! همراه تو به کوير ميروم؛ کوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در توفانهاي سهمگين تاريخ که امواج ظلم و ستم، در درياي بيانتهاي محروميت و شکنجه، بر پيکر کشتي شکسته حيات وجود ما ميتازد. اي علي! همراه تو به حج ميروم؛ در ميان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو ميشوم، اندامم ميلرزد و خدا را از دريچه چشم تو ميبينم و همراه روح بلند تو به پرواز در ميآيم و با خدا به درجه وحدت ميرسم. اي علي! همراه تو به قلب تاريخ فرو ميروم، راه و رسم عشقبازي را ميآموزم و به علي بزرگ آنقدر عشق ميورزم که از سر تا به پا ميسوزم... . اي علي! همراه تو به ديدار اتاق کوچک فاطمه ميروم؛ اتاقي که با همه کوچکياش، از دنيا و همه تاريخ بزرگتر است؛ اتاقي که يک در به مسجدالنبي دارد و پيغمبر بزرگ، آن را با نبوت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکي که علي(ع)، فاطمه(س)، زينب(س)، حسن(ع) و حسين(ع) را يکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکي که مظهر عشق، فداکاري، ايمان، استقامت و شهادت است. راستي چقدر دلانگيز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان ميدهي که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهاي بسيار کوچکش نوازش ميدهد و زير بغل او را که بيهوش بر زمين افتاده است، ميگيرد و بلند ميکند! اي علي! تو «ابوذر غفاري» را به من شناساندي، مبارزات بيامانش را عليه ظلم و ستم نشان دادي، شجاعت، صراحت، پاکي و ايمانش را نمودي و اين پيرمرد آهنيناراده را چه زيبا تصوير کردي، وقتي که استخوانپارهاي را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» ميکوبد و خون به راه مياندازد! من فرياد ضجهآساي ابوذر را از حلقوم تو ميشنوم و در برق چشمانت، خشم او را ميبينم، در سوز و گداز تو، بيابان سوزان ربذه را مييابم که ابوذر قهرمان، بر شنهاي داغ افتاده، در تنهايي و فقر جان ميدهد ... . اي علي! تو در دنياي معاصر، با شيطانها و طاغوتها به جنگ پرداختي، با زر و زور و تزوير درافتادي؛ با تکفير روحانينمايان، با دشمني غربزدگان، با تحريف تاريخ، با خدعه علم، با جادوگري هنر روبهرو شدي، همه آنها عليه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ايمان و روح، بر آنها چيره شدي، با تکيه به ايمان به خدا و صبر و تحمل دريا و ايستادگي کوه و برندگي شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزوير» برخاستي و همه را به زانو در آوردي. اي علي! دينداران متعصب و جاهل، تو را به حربه تکفير کوفتند و از هيچ دشمني و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نيز که خود را به دروغ، «روشنفکر» ميناميدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبيدند و اهانتها کردند. رژيم شاه نيز که نميتوانست وجود تو را تحمل کند و روشنگري تو را مخالف مصالح خود ميديد، تو را به زنجير کشيد و بالاخره... «شهيد» کرد..."